همه به آریا نگاه میکردن و از تصمیم حکمران مانی برای عضو شدن آریا تو گروهشون متعجب بودن،تعجبی با چاشنی غم و خشم و بهت و کنجکاوی.چرا باید کسی مثل آریا رو که تنها دو روزه به دهکده شون اومده رو عضو گروه نگاهبانان کنه درحالیکه تک تک اعضای گروه با جون کندن تونستن بعد از سالها خودشونو تو گروه جا کنن.
بالاخره توما مثل همیشه سکوت رو شکست《خب بچها،از امروز آریا رو یکی از خودمون بدونید....و درضمن》رو به اسکات کرد و گفت《تو مسئول آموزش آریا هستی اسکات》
اسکات که یه دست رو شونه ی آلیا گذاشته بود و با دست دیگه ش موهای قرمزشو نوازش میکرد با شنیدن این حرف کلافه به توما نگاه کرد و در یک لحظه نگاهش رنگ خشم گرفت《چی؟من؟...لعنتی من فرمانده م!درضمن وقتی برای اموزش به این پسره رو ندارم》بعد نفس عمیقی کشید، صورتشو برگردوند سمت آلیا و با لحنی تمسخر آمیز ادامه داد《میبینی عزیزم،بعضیا انگار از بدو تولد با شانس به دنیا اومدن درحالیکه همه ی ما برای عضویت تو این گروه جون کندیم ،آه حالا من مجبورم با این یارو سر و کله بزنم》
آلیا تک خنده ای سر داد و درحالیکه از حرف دوست پسرش خوشش اومده بود نیشخندی زد و دستشو روی سینه ی اسکات گذاشت و گفت《اوه عزیزم اینقدر بی رحم نباش نمیبینی آریا اینجا ایستاده...بعدا میتونیم پشت سرش حرف بزنیم!》بعد به آریا لبخندی مصنوعی و موذی زد.
بالاخره تیا با خشم به حرف اومد《بسه دیگه ،این مسخره بازیو تموم کنین،و تو اسکات فکر نکن چون خواهرتم ازت طرفداری میکنم،بهتره برای دوام گروهمون هم که شده این اخلاق گندتو بزاری کنار.و این تقصیر آریا نیست که عالیجناب انتخابش کرده پس بس کن! ناسلامتی تو فرمانده ای》بعد با نگاهی مترحم به آریا گفت《حرف اسکات رو به دل نگیر اون همیشه اینجوریه》توما هم در تایید تیا سرشو محکم تکون داد.
توما《هی اسکات بار آخرت باشه با دوست من اینجوری حرف میزنی!》
اسکات با تمسخر خندید و سرشو تکون داد.
آریا تمام مدت با همون قیافه ی یخی بهشون زل زده بود،دریغ از هرگونه واکنشی،و این اسکات رو عصبی کرد و باعث شد فکر کنه آریا اونا رو به چپش هم حساب نمیکنه....درست هم فکر کرده بود چون بنظر آریا رفتار اونا بچگانه بود و مثل یه زوج عقده ای بنظر میرسیدن که حتی لایق توجه نیستن چه برسه به اینکه باهاشون کل کل کرد، درواقع همشون یه مشت خوناشام احمق بودن که مجبور بود تحملشون کنه.
جادیس و آزمان با سکوت و بی خیالی به اونا نگاه میکردن،و جادیس مثل همیشه با اخمی محو اون قیافه ی سنگی شو حفظ کرده بود،آریا هربار از دیدن جادیس کلافه میشد،چون آریا از اون دسته آدم هایی بود که از رو نگاه شخصیت فرد رو میفهمید و خب این روش روی جادیس بی تاثیر بود،چون هیچوقت نمیشد از نگاه مرموزش خوند که چی تو سرشه و...
بالاخره حوصله آریا سر رفت و بی توجه به بقیه به سمت در تالار قدم برداشت.....
توما سریع سمت آریا رفت و دستشو از پشت گرفت《صبر کن ببینم،کجا میخوای بری؟تو الان باید تمرین کنی،درضمن اسکات کمکت میکنه》و چشم غره ای به اسکات رفت .آریا بدون اینکه به عقب برگرده با لحنی سرد گفت《لازم نیست،من به کسی نیاز ندارم خودم از پسش برمیام》و از در تالار بیرون رفت.توما کلافه رو به اسکات غرید《بفرما، میبینی؟همش تقصیر توعه》اسکات که از نتیجه کارش راضی بود پوزخند صداداری زد و دست آلیا رو گرفت و از در پشتی بیرون زد.توما هم کلافه به سمت در دوید تا به آریا برسه و لااقل باهم تمرین کنن.
هیچوقت درک نمیکرد که آریا چرا تا به این اندازه سرد و بی خیاله ،یعنی حتی نمیتونست وانمود کنه تا زندگی با دیگران براش راحت شه و مورد سرزنش قرار نگیره؟ توما از همون لحظه ی اول که آریا رو دید ازش خوشش اومده بود،یه چیزی تو وجود آریا بود که جذبش میکرد و کنجکاو بود بیشتر بشناستش ،شاید اون عامل جذب بین توما و آریا مشترک بود .عاملی که توما تمام مدت عمرش رو باهاش سر کرده بود، عاملی به نام تنهایی...توما ندیده بود که آریا باکسی گرم بگیره و احساس میکرد که آریا مثل خودش تنهاست،شاید اون میتونست وانمود کنه که حداقل تو جمع بهش خوش میگذره و تنها نیست اما آریا هیچوقت وانمود نمیکرد،همین ویژگی بود که توما رو جذب میکرد،این پسر برعکس توما با تنهایی کنار اومده بود و لازم نمیدونست به کسی نزدیک بشه ، یه جورایی ته دلش دوست داشت که به آریا نزدیک بشه و از تنهایی درش بیاره.
*****
وت یادت نره:)

YOU ARE READING
A boy made of ice
Vampireاون تهی از هرگونه احساسیه درست مثل یه مجسمه ، مرموز با نگاهی خالی از زندگی، چی میشه اگه سر از دنیای خوناشام ها دربیاره... [توضیحات] |وضعیت:کامل شده| |تعداد پارت:۷۶| |ژانر:تخیلی،گی،خوناشامی،رمنس| {❗توجه: ناول های من فقط در واتپد آپ میشه، بدون اجازه ج...