آریا تا حرف اسکات رو شنید پوزخندی زد و کمی از مایع درون لیوانش نوشید.
با دیدن پوزخند آریا شُکه شد ،حالا دیگه مطمئن بود که برای آریا اهمیتی ندارن ؛خشمگین بود اما در عین حال دلخور ، احساس میکرد آریا مثل همیشه نیست ؛یا شایدم بود ولی اسکات توجهی نکرده بود.
توما دستی رو شونه ی اسکات گذاشت و با صدایی مشوش گفت《اون تقصیری نداره ،همه چیر غیر قابل پیش بینی بود...حالا باید یه راه پیدا کنیم که از اینجا بزنیم بیرون وگرنه هممون میمیریم》بعد درحالیکه حرفشو زد با دستش گردن موجودی که روبروش بود رو گرفت و به سمتی پرتاب کرد.
اسکات عصبانی جواب داد《معلومه که داره ،اون سر خود نقشه کشیده و ما رو تو این هچل انداخته و حالا با پوزخند مسخره ش از اون بالا مردنمونو تماشا میکنه》
بعد چند ضربه آروم با کف دست به پیشونیش زد ،نمیدونست باید چیکار کنه ؛ دوباره به اطراف نگاه کرد تا راهی برای فرار پیدا کنه اما هیچ راه خروجی تو اون میدون لعنتی نبود.
شیاطین دورشون حلقه زده بودن و هرکدوم به نوبت به سمتشون حمله میکردن ، حلقه تنگ تر شده بود و بچه ها بهم چسبیده بودن تا از هر طرف حمله ها رو دفع کنن.
یکدفعه صدایی پیچید و گودال کوچیکی جلوی پاشون نمایان شد که صدای هارو ازش بیرون میومد《بچه ها عجله کنید بپرید تو گودال ،اینجا یه تونل مخفی برای فرار هست》
همه شکه شدن ،انتظار اینو نداشتن که هارو برای کمک دست به کار بشه ؛اسکات توی دلش آریا رو سرزنش کرد ،حتی هارو که چند روزه باهاشون آشنا شده بود برای نجاتشون دست به کار شده بود اما آریا مثل یه مجسمه از اون بالا فقط نظاره گر بود و حالا هم داشت با پادشاه و دخترش صحبت میکرد و اونا رو میخندوند ، و خُب این زیادی عجیب بود.
اسکات《وقت رو تلف نکنید ،زودتر برید اون تو》
سری تکون دادن و نزدیک دریچه رفتن.
جادیس《این شیاطین رو بزارید به عهده ی من و برید داخل》 بعد مانعی حبابی درست کرد تا مانع ورود شیاطین به گودال بشه.
آزمان تیا رو بغل کرد و داخل گودال پرید، توما نگاهی به جادیس کرد ، جادیس متوجهش شد ؛بدون اینکه سرشو به عقب بچرخونه بهش گفت 《منتظر چی هستی زود باش برو》
توما به خیال اینکه جادیس پشت سرشون میاد داخل گودال پرید و نوبت اسکات رسید.
مکثی کرد و بدون اینکه به جادیس نگاه کنه گفت《من یه مانع درست میکنم تو برو》
جادیس پوزخند زد و گفت《نمیخواد نگران من باشی،من قبل از تو نمیمیرم...اگه مانعو بردارم جون همه به خطر میفته》
اسکات《مسئولیت همه ی شما به عهده ی منه نمیخوام به خطر بیفتین》
جادیس《شرمنده ولی من به عنوان فرمانده قبولت ندارم که بخوام به حرفات گوش بدم》
YOU ARE READING
A boy made of ice
Vampireاون تهی از هرگونه احساسیه درست مثل یه مجسمه ، مرموز با نگاهی خالی از زندگی، چی میشه اگه سر از دنیای خوناشام ها دربیاره... [توضیحات] |وضعیت:کامل شده| |تعداد پارت:۷۶| |ژانر:تخیلی،گی،خوناشامی،رمنس| {❗توجه: ناول های من فقط در واتپد آپ میشه، بدون اجازه ج...
