همه در تعجب بودن، حالا دلیل رفتار عجیب آریا براشون روشن شده بود .توما مثل ماهی دهنشو باز و بسته میکرد اما حرفی از دهنش بیرون نمیومد، چطور یادشون رفته بود که شیطان هنوز از درون اریا بیرون نرفته بود.
به خودش لعنت فرستاد که بهش بی توجه بود ،قبلا فکر میکرد زیاد مراقب آریاس و بهش اهمیت میده اما الان فهمیده بود که هیچکاری برای کسی که دوست خودش میدونست انجام نداده بود و به دردش بی توجه بوده ،همشون بودن...اسکات بعد از اینکه از شک دراومد کلافه پشت سرهم قدم میزد و دور خودش میچرخید،مدام به موهاش چنگ میزد و زیر لب ناسزا میگفت ؛ یکدفعه از حرکت ایستاد و مصمم به افراد دور و برش نگاه کرد. به تیا که بغل آزمان جمع شده به توما که به پهنای صورت اشک میریخت.
با صدایی که به زور به گوش میرسید گفت《این از کوتاهیه منه و خودم درستش میکنم》
هارو《منظورت چیه؟ببینم...تو که نمیخوای این همه راهو برگردی؟ تازه به احتمال زیاد تو قصر پیداشون نمیکنی》بعد از کمی مکث گفت《یا فرار کردن یا... یا دیگه زنده نیستن》
اسکات نگاه تندی به هارو انداخت و گفت《نمیتونم برادرم و آریا رو تنها بزارم ،درضمن مطمئنم اونا زنده ن ،نمیتونن به این راحتی تنهامون بزارن ؛من پیداشون میکنم و آریا رو نجات میدم هرطوری که شده 》بعد از کمی مکث رو به توما و آزمان کرد و گفت《از این ببعد من فرمانده تون نیستم》بعد گردنبند طلایی رو که ستاره ای روش حک شده بود به دست آزمان داد و گفت《مراقب تیا و توما باش اونا رو دست تو میسپارم ؛ راهِ قلعه ی پادشاه شیاطین رو هم میدونید ؛شما بدون من به اونجا برید و اینجا منتظرمون باشید ...مطمئن باش حتما نجاتشون میدم و میام》بعد با انگشت روی نقطه ای که روی نقشه بود و فاصله ی زیادی با قلعه نداشت اشاره کرد.
جلوتر رفت و آروم طوریکه فقط آزمان بشنوه گفت《درسته که هارو نجاتمون داد ،اما هوشیار باشین 》
آزمان برای آسودگی اسکات لبخندی زد و سر تکون داد. توما نزدیک اسکات شد و دستی روی شانه ش گذاشت.
توما《لطفا مراقب باش،میخوام هر سه تاتونو سالم ببینم》
اسکات لبخند کوچیکی زد و سر تکون داد ،به تیا نگاه کرد؛گونه ی سردشو نوازش کرد و بوسه ای روی سرش کاشت ،آروم درِ گوشش زمزمه کرد《دوست دارم، مراقب خودت باش》
هارو《این رو هم با خودت ببر...وقتی که متوجه شدم آریا مسموم شده این دارو رو درست کردم...میتونه شیطانِ درونشو محدود کنه و آریا کنترلِ خودشو حفظ کنه اما نمیتونه شیطانو بیرون کنه یا دردشو کم کنه...اینو بدون که فقط با خونِ پادشاه شیاطین شیطان درونش کشته میشه...درضمن برای استفاده باید مقداری از این گرد رو به صورتش بپاشی》
اسکات گرده رو گرفت و گفت《ممنونم ،لطفتو فراموش نمیکنم》
.....
DU LIEST GERADE
A boy made of ice
Vampirgeschichtenاون تهی از هرگونه احساسیه درست مثل یه مجسمه ، مرموز با نگاهی خالی از زندگی، چی میشه اگه سر از دنیای خوناشام ها دربیاره... [توضیحات] |وضعیت:کامل شده| |تعداد پارت:۷۶| |ژانر:تخیلی،گی،خوناشامی،رمنس| {❗توجه: ناول های من فقط در واتپد آپ میشه، بدون اجازه ج...