<part 16>

855 103 3
                                        

آریا همراه توما به یک جمع نزدیک شدکه از فاصله ی دور هم صدای خنده هاشون میومد... بالاخره به اون جمع رسیدن که توما با صدایی بلند رو به اونا گفت«ببینید ببینید چی پیدا کردم..» بعد هم شلیک خنده هاش فضا رو پر کرد،آریا با خودش گفت این پسر واقعا اینقدر  دیوونس یا تاثیر مشروبه...

همشون برگشتن و به توما و آریا نگاه کردن..
_«اوه خدای من این یه پسره؟ پس چرا اینقد زیباست»

_«هی پسر جون اسمت چیه؟ تو رو تا حالا اینجا ندیدم»

_«ببینم تو اصلا مال همین روستایی؟»

_«هاهاها، آلیا بالاخره یه چشم آبی دیگه مثل خودت پیدا شد»

اینها سوالاتی بودن که با کنجکاوی و سرخوشی به سمت آریا شلیک میشدن، اما آریا رو فقط کلافه تر میکردن. اون جمع شلوغ رو دوست نداشت، و همچنان ساکت به اونا نگاه میکرد...

براش تعیجب آور بود که چرا چشم آبی اینقدر براشون تعجب آوره، همشون مثل احمقا بهش زل زده بودن...

همینجور سوالا بدون وقفه پرسیده میشد که توما بلند تر گفت«ساکت باشین یه لحظه، میتونین یکی یکی خودتونو معرفی کنین، مگه نمیبینین مهمونمون کلافه شده؟»

یکی از دخترها پرسید«مهمون؟ ببینم مگه از همین روستا نیست؟»

توما«قصه اش طولانیه... راستش اون از جایی پشت طلسم جنگلمون اومده، و اینم اضافه کنم که چون یه خوناشامه نتونست از طلسم عبور کنه و اینجا رو پیدا کرده» بعد نگاه پرشوری به آریا کرد و ادامه داد«قراره اینجا بمونه، برای همین آوردمش تا باهاش آشنا شین»

بعد این حرف دونه دونه خودشون رو به آریا معرفی کردن و ابراز خوشبختی کردن، آریا هم گرچه دوست نداشت اما از روی ادب حداقل سری به معنای«همچنین» برای اونا تکون میداد... تا بحال در چنین موقعیت هایی قرار نگرفته بود و نمیدونست چه رفتاری باید داشته باشه، البته دونستنش هم چندان فرق نمیکرد چون آریا همیشه برای معاشرت سرد و بی علاقه بود، برای همین تصمیم گرفت هرچه زودتر اون جمع شلوغ رو ترک کنه،  که صدای توما باز بلند شد و چند نفر که با اکیپ دیگه سرگرم بودن مخاطب قرار داد...

*******

وت یادتون نره:)♡

 A boy made of ice Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon