آلیا و تیا دلهره داشتن، ۲ ساعت بود که اسکات رفته بود اما هیچ خبری ازش نبود،حتی بچه ها هم نمیتونستن باهاش ارتباط بگیرن.آریا هم می دونست خیلی دیر کرده اما درعوض جادیس در سکوت روی لبه ی سنگی نشسته بود و با لذت شمشیرش رو پاک میکرد،انگار نه انگار که اتفاقی افتاده.
آلیا《فکر کنم بهتره بریم دنبالش، اصلا حس خوبی ندارم》
تیا هم با سر تایید کرد.برای اولین بار بود که با آلیا موافق بود.
تیا《درسته... من دیگه صبرم لبریز شده .خودم میرم دنبالشون》بعد دوگام بلند به جلو برداشت و از مقابل جادیس رد شد.
جادیس که تیای ناآرام رو با گوشه چشمش نگاه میکرد آهی کشید و نگاهشو دوباره به شمشیر داد و با صدای بلندی که باعث شد تیا از حرکت بایسته گفت《گرچه دلم نمیخواد اینو بگم.ولی متاسفانه اون کله شق سگ جونه و حتما داره تلاش میکنه که خودش نجاتشون بده. پس بیخودی نگرانشون نباش،و اینکه اون قلعه به احتمال زیاد متروکه س و هیچکی داخلش نیست پس حتما پیدا کردنشون تو اون قلعه ی بزرگ زمان بره》
در همین حین که داشتن حرف میزدن آریا هیکل سه نفر رو دید که دارن بهشون نزدیک میشن، تکیه شو از درخت گرفت و رو به بقیه با لحنی خونسرد گفت《دارن میان》
تیا تا اونا رو دید به سمتشون دوید.اسکات آزمان رو که از نظر آریا با جنازه فرقی نداشت روی دوشش گرفته بود و توما هم به لطف اسکات به جلو کشیده میشد.
برای اولین بار بود که آریا ته دلش از اومدن توما خوشحال شد، حتی فکرشم نمیکرد برای اون تومای وراج دلش تنگ بشه، اما دعا میکرد آزمان زنده باشه چون دوست نداشت تیا رو غمگین ببینه.
اسکات آزمان رو که بی هوش بود آروم روی زمین خوابوند،عرق ریزی از پیشانی اسکات نمایان بود،گونه هاش خراش نه چندان عمیقی برداشته بود و لباسهاش سراسر خون بود، آریا هرگز اسکات رو اونجور درهم و آشفته ندیده بود. همونطور که جادیس گفته بود اسکات یه کله شق بود ،درسته که خودسر بود اما مسئولیت پذیر هم بود.
آلیا سریع به وضعیت آزمان نگاهی انداخت و معجونی از کیفش درآورد ، انگشتش رو به شیشه زد و وردی خواند ، شیشه رو به لب های کبود و خشک آزمان نزدیک کرد.
۵دقیقه بود که معجون رو بهش داده بود اما آزمان هنوز تکون نمیخورد و تیا مدام اشک میریخت و از آلیا میخواست کاری کنه.اما آلیا گفت《این معجون باید حالشو بهتر میکرد،نمیدونم چرا هنوز بیهوشه...دیگه کاری بیشتر از این از دستم بر نمیاد》بعد با دلسوزی به تیا نگاه کرد.
همه بشدت نگران بودن و به تشویش افتادن ،حتی آریا هم کمی نگران شده بود.یکدفعه به ذهنش رسید که آلانون قبل اومدن به اینجا یه معجون بهش داده بود برای بهبود زخماش.
YOU ARE READING
A boy made of ice
Vampireاون تهی از هرگونه احساسیه درست مثل یه مجسمه ، مرموز با نگاهی خالی از زندگی، چی میشه اگه سر از دنیای خوناشام ها دربیاره... [توضیحات] |وضعیت:کامل شده| |تعداد پارت:۷۶| |ژانر:تخیلی،گی،خوناشامی،رمنس| {❗توجه: ناول های من فقط در واتپد آپ میشه، بدون اجازه ج...