<part 72>

418 60 39
                                        


بالاخره بعد از اینکه همه به اتاقاشون رفتن آریا آروم از دستشویی بیرون اومد، تا چند دقیقه پیش حتی اسکات هم موفق نشده بود اونو از دستشویی بکشه بیرون و از تلاش بی فایده ش دست برداشت.

هیچکس هیچ ایده ای نداشت که آریا چقدر تحت فشار قرار گرفته بود و خجالت زده بود، ممکنه معرفی پارتنر برای همه یه چیز عادی باشه اما برای اریا عادی نبود؛ اون تو تمام عمرش تا به حال چنین چیزی رو تجربه نکرده بود و با توجه به شخصیتش اینکار براش سخت بود. پس تصمیم گرفت به اسکات بگه که جلوی بقیه باهاش عادی برخورد کنه ،هرچند میدونست بقیه به لطف توما از همه چیز خبر دارن، حتی از بوسه ی نافرجام یک ساعت پیششون.

نفس عمیقی کشید و آروم پاشو بیرون گذاشت، باتوجه به اینکه کلبه در سکوت مطلق بود فهمید همه در حال استراحتن.

قدمی به بیرون گذاشت و پاورچین پاورچین از هال عبور کرد، هیچ ایده ای نداشت که کدوم یکی از اتاق ها خالیه برای همین تصمیم گرفت تا اطلاع ثانوی شبش رو بیرون از کلبه بگذرونه،چون واقعا توان رویارویی با کسی رو نداشت اون هم نه الان.

دستشو سمت دستگیره ی چوبی برد تا در رو باز کنه اما یدفعه دستی روی دستش نشست و از جا پروندش.

به کنارش نگاه کرد ،اسکات رو دید که با نیش باز بهش زل زده بود ، آریا قابلیت این رو داشت که با مشت بزنه تو دهنش چون الان اصلا موقع خوبی برای شوخی نبود.

اسکات《اگه میخوای فرار کنی بیا با هم فرار کنیم!》

آریا لبخندی حرصی زد و گفت《فکر خوبیه! اما نه وقتی که دارم از دست تو فرار میکنم》

اسکات که حرص خوردن آریا رو دید با صدای بلندی زد زیر خنده، اون لحظه فهمید که حرص دادن این پسر از کارای مورد علاقه شه‌.

آریا که با خنده ی ناگهانی اسکات چشماش گرد شد سریع دستشو روی دهنش گذاشت و با صدای ارومی لب زد《 دیوونه شدی؟الان همه رو بیدار میکنی!》

اسکات با ملایمت دست آریا رو کنار زد و گفت《اونا همین الانشم بیدارن یادت رفته خوناشامن؟》بعد جدی شد و گفت《خُب حالا بیا بریم استراحت کنیم،فردا کلی کار داریم》

و خواست آریا رو بکشونه سمت اتاقش اما اریا سریع دستشو از دستای بزرگ اسکات بیرون‌کشید.

اسکات ابرویی بالا داد و گفت《دیگه چیه؟》

آریا《نکنه فکر کردی با تو میام تو یه اتاق!》

اسکات لبخند کجی زد و گفت《ظاهرا یه اتاق خالی مونده،پس بیا به تفاهم برسیم》و روی آریا خم شد و در گوشش گفت《بعدشم من دوست پسرتم،نباید از من خجالت بکشی...》قبل از اینکه حرفشو کامل کنه آریا رو با یه حرکت بلند کرد، آریا شوکه شده محکم گردن اسکات رو چسبید، درحالیکه فاصله ای با منفجر شدن نداشت غرید《داری چه غلطی میکنی!؟خودم پا دارم!》

 A boy made of ice Where stories live. Discover now