<part 38>

277 51 27
                                    


نمیدونست چند ساعته که همونجا کنار درخت نشسته بود،یکی از قرصایی که آلانون قبلا بهش داده بود رو قورت داد،باعث میشد نخوابه.

_《چی خوردی؟》

صدای توما بود که نزدیکتر میومد.آریا قرص رو سریع تو جیبش گذاشت《قرص》

توما《هاهاها،چه سریع گشنه ت شد.البته منم گشنمه ولی باید قرصا رو بزاریم برای مواقع ضروری ،ولی خُب نگران نباش من هواتو دارم ‌...》بعد نمایشی تاری از موهاشو با غرور از جلوی چشمش کنار زد.

آریا که حوصله ی چرت و پرتای توما رو نداشت از جاش بلند شد و از کنارش رد شد.

توما《پسره ی تخس ،داشتم باهات حرف میزدم》بعد سرشو به نشونه ی تاسف تکون داد.و تو دلش یه فحش آبدار بهش داد.

.....

کنار هم زیر آسمان سیاه قدم میزدن،چون خوناشام بودن به راحتی راهشونو در شب پیدا میکردن.

آلیا و آزمان که جادوگر بودن به کمک جادو مسیر رو روشن میکردن.
آریا با فاصله ازشون راه میرفت که تیا سرعتشو کم کرد و با آریا هم قدم شد.دوست داشت با آریا دوست بشه، شخصیتش برای تیا جالب بود،درسته که جدی بود اما رک بودنشو دوست داشت.

اون مثل هیچکس دیگه ای که میشناخت نبود‌.از نظر تیا پشت نگاه سرد و خالی آریا داستانهای زیادی نهفته بود.

بینشون سکوت عمیقی ایجاد شد و تیا به این فکر میکرد که چطور سر صحبت رو باز کنه.

_《زندگی اینجا برات خسته کننده نیست؟》

آریا که از لحن دوستانه ی تیا تعجب کرده بود سعی کرد مثل همیشه محتاطانه جواب بده،هرچند که ته دلش از تیا بدش نمیومد،درواقع فکر میکرد که تیا قلب مهربونی داره.

آریا《از چه نظر؟》

تیا《خُب تو از دنیای پشت دیوار ها اومدی و همونطور که اون شب گفتی فکر میکنم دنیای بیرون خیلی با دنیای ما فرق میکنه...اومم الان جمعیت انسانها چقدره؟》

آریا که به زیاد صحبت کردن علاقه ای نداشت اما سعی کرد جواب تیا رو بده،اون دختر محترمی بود.

آریا《خیلی زیاد...اونقدری که تمام کره ی زمینو گرفتن》

تیا ابرویی از تعجب بالا انداخت و با خنده گفت《جالبه...فکر نکنم در مقابلشون شانسی داشته باشیم》

آریا کنجکاو شد و پرسید《چه شانسی》

تیا به شوخی گفت《مثلا اگه یه روز از اینجا بریم بیرون مطمئنم جمعیتشون اونقدریه که مارو تو یه روز قتل عام میکنن》

آریا《کی گفته که قتل عام میکنن》
تیا《نمیدونم...راستش پدرم همیشه از خطر انسانها برامون حرف میزد،و خُب این یه جور نفرت عمومیه‌.و دلیل خاصی هم نداره ،صرفا برای اینه که گذشتگان ما از بدی اونا میگفتن برای همین این عقاید دست به دست شده و به ما رسیده...راستش من ایده ای درمورد اینکه اونا خوبن یا نه ندارم...چون باید یه چیزی رو با چشم خودم ببینم تا باور کنم...نه صرفا به حرفایی که سالها دست به دست شدن و مردم بدون هیچ پشتوانه ی عقلی قبولشون دارن》

 A boy made of ice Onde histórias criam vida. Descubra agora