اسکات《آخ فکر کنم کمرم خورد شده...میشه لطف کنی بلند شی》آریا چشمشو باز کرد، در اثر سقوط کمی گیج بود، متوجه شد که دستش روی چیز نرمیه.سرشو بلند کرد و با اسکات چشم تو چشم شد، دستش درست رو سینه ی اسکات بود.
خوشبختانه تونست آخرین لحظه به اسکات بچسبه و روی اون فرود بیاد وگرنه باید با چنتا از دنده هاش خداحافظی میکرد.
آریا سریع از روی اسکات کنار رفت و بعد کمکش کرد بلند شه.در عرض چند ثانیه صدای مهره های پشت اسکات رو شنید که به طرز عجیبی سرجای خودشون قرار گرفتن و ترمیم شدن، دیدن اون صحنه باعث شد آریا حسادت کنه، چرا زخمای خودش سریع بهبود پیدا نمیکردن؟.
بعد متوجه دستش شد که خون ازش جریان داشت،پشت به اسکات کرد و به طرز نامحسوسی سریع مچ دستشو بست تا بیشتر خون ریزی نکنه.
اسکات《هی ،حالت خوبه؟زخمت خوب شد؟...آه باورم نمیشه که زنده ایم》
آریا سمت اسکات برگشت و بی خیال گفت《خوبم...وقتی از بالای پل داشتیم سقوط میکردیم یه چوب افتاد پایین و صدای انعکاسش اومد ،فهمیدم اونقدرا هم عمیق نیست.فقط بخاطر مه معلوم نبود》
اسکات لبخند تحسین آمیزی زد و انگار که چیزی یادش اومده باشه سریع گفت《چرا اینکار رو کردی؟میتونستی از طناب بری بالا و نجات پیدا کنی》
آریا 《فکر نکن که بخاطر تو اینکارو کردم. فقط میخواستم بیام این پایین و جادیس رو پیدا کنم 》
بعد نگاهی گذرا به صورت متعجب اسکات انداخت و از کنارش گذشت.
اسکات《هه بهانه ی خوبی بود ولی نمیتونی یکم مهربون باشی؟》
بعد پشت سر آریا راه افتاد.
دور تا دورشون سنگ های ریز و درشت کف دره بود و بالای سرشون مه قرار داشت،همین هم باعث تعجبشون شد، مه مثل پرده ای بود که بالا و پایین رو جدا میکرد . مسیری طولانی روبروشون قرار داشت که تهش معلوم نبود،کف دره تاریک بود اما میشد راه رو پیدا کرد.
بعد از یک ساعت اطراف رو گشتن اثری از جادیس پیدا نکردن.اسکات《بنظر نمیاد کسی اینجا باشه》
آریا《بنظر نمیومد اونور پل هم باشه...》
اسکات کلافه دست به موهاش کشید و گفت《آه لعنتی کجا رفتی پسر》
آریا《اگه تو جای جادیس بودی اینکارو برات میکرد؟》
آریا روشو برگردوند سمت اسکات تا جوابشو بشنوه ،می دونست که جادیس از هر فرصتی برای ضربه زدن به اسکات استفاده میکنه اما نمیدونست چرا اسکات هر بار ازش میگذره.
باریکه های ضعیف نور روی صورت اسکات افتاده بود و برجستگی های تیزش رو نمایان میکرد و باعث میشد نیرومند بنظر بیاد، اخم محوی روی صورتش نشسته بود با نگاهی مبهم که انگار در حال فکر کردن به جوابه به آریا زل زده بود.از این فاصله حالا بنظرِ آریا پخته تر بنظر میومد.

YOU ARE READING
A boy made of ice
Vampireاون تهی از هرگونه احساسیه درست مثل یه مجسمه ، مرموز با نگاهی خالی از زندگی، چی میشه اگه سر از دنیای خوناشام ها دربیاره... [توضیحات] |وضعیت:کامل شده| |تعداد پارت:۷۶| |ژانر:تخیلی،گی،خوناشامی،رمنس| {❗توجه: ناول های من فقط در واتپد آپ میشه، بدون اجازه ج...