<part 28>

495 67 6
                                        


آلانون مثل همیشه رو معجوناش کار میکرد و آریا هم خواب بود،آلانون به صورت غرق در خواب آریا نگاه کرد و متاسف سری تکون داد،مثل اینکه آریا یادش رفته بود قرصش رو بخوره تا نخوابه.به هرحال آلانون باید حواسش به آریا میبود،اون مثل یه بچه ی غد و لجوج بود که گرچه از بیرون محکم و بی نیاز از همه بنظر میرسید ولی درونش اینجوری نبود و نیاز به مراقبت داشت و آلانون اینو اولین باری که دیده بود تشخیص داد،گرچه اون خشک و بی احساس بنظر میرسید اما درواقع مهربون بود و آزاری به کسی نمیرسوند.

یه قطره از شبنم نقره ای رو به محلول اضافه کرد و همزمان به این فکر کرد که همه چیز عجیب بنظر میرسه، باید سر وقت درمورد این اتفاقات تحقیق میکرد تا بفهمه کی آریا رو تبدیل کرده چون خوردن خون انسان برای خوناشام ها منع شده بود و کسی که اریا رو تبدیل کرده بود هم خبری ازش نبود.

در افکارش غرق بود که صدای پا به گوشش رسید ،آریا از خواب بلند شده بود و داشت به سمت در میرفت که آلانون گفت《صبر کن آریا،قبل رفتن قرصتو بخور و یادت باشه ‌که مصرفشون کنی....و اینکه شنیدم عضو گروه نگاهبانان شدی》بعد کمی نزدیک تر رفت و با چهره ای گرفته ادامه داد《لطفا مواظب خودت باش پسرم》آریا از کلمه ای که به زبون آورد جا خورد،اولین کسی بود که بعد از سالها بهش محبت میکرد و پسرم صداش زده بود، حتی پدر خودش هم< پسرم >صداش نکرده بود.
چهره ی جدی شو حفظ کرد ،نگاهشو از آلانون برگردوند و سری به نشونه مثبت تکان داد.

آریا《میخوام یه کلبه برای خودم بسازم》

سرفه ای مصنوعی کرد و بدون اینکه به چشمای آلانون نگاه کنه گفت《به هرحال که این چند روز مزاحمت شدم》آلانون با شنیدن حرفش چهره ش رنگ غم گرفت ولی با لبخندی مهربون گفت《باشه،بالاخره که زندگی با پیرمرد غرغرویی مثل من آزار دهندس مخصوصا برای شخصی مثل تو...پس منم تو ساختن کلبه کمکت میکنم،کجا میخوای کلبه تو بسازی؟تو روستا؟》آریا متوجه لحن غمگین آلانون شد اما توجهی نکرد《نه،چند متر اونور تر از کلبه ی تو میسازمش،و ممنون اما نیازی به کمک ندارم》اینو گفت و سری تکون داد و از کلبه بیرون زد و آلانون رو با یک دنیا امید تنها گذاشت.

زندگی با دیگران برای آریا راحت نبود ،از وقتی پدرو مادرش مرده بودن تنها بود و به تنهایی زندگی کردن عادت کرده بود...

از تپه پایین رفت،هوا روشن بود ،اما محافظی که بالای جنگل قرار داشت اشعه ی آزار دهنده ی خورشید رو ازشون دور میکرد.به محل تمرین رسید،از دور اعضای گروه رو دید که به تمرین مشغول بودن...

آریا به محل تمرین رفت ،دو هفته ای میشد که تمریناتشو شروع کرده بود،تو این مدت جای زخم و کبودی زیادی روی بدنش افتاده بود اما به روی خودش نمیاورد چون نباید میفهمیدن که زخماش دیر خوب میشن، حتی اسکات هم به شدت بهش سخت میگرفت با اینکه تازه کار بود.

آریا زود یاد میگرفت و همین باعث پیشرفت فوق الاده اش طی یک هفته شده بود، البته توانایی های فرا انسانیش به مقدار زیادی دخیل بود،آریا متوجه نیروی فوق الاده ای که درونشه شده بود اون از یه خوناشام عادی بیشتر قدرت داشت و این قدرت همه رو متعجب کرده بود.

آریا نزدیک تر رفت ،صداشون واضح به گوش میرسید.

اسکات《آفرین عزیزم، مثل همیشه کارت فوق الادس》بعد آلیا با لبخندی گشاد موهاشو تاب داد و به اسکات چشمک زد و بوسی فرستاد.

توما که شاهد صحنه بود از شدت انزجار موهای تنش سیخ شد و اوقی صدا دار زد که باعث شد آلیا بهش چشم غره بره.

تیا و آزمان داشتن با سکوت تمرین میکردن و هرازگاهی بهم لبخند میزدن ،جادیس هم مثل همیشه با فاصله ی زیادی مشغول تمرین ذهنی بود.

آریا به جمعشون پیوست و توما که حوصلش سر رفته بود با دیدن آریا گل از گلش شکفت؛ سلامی بلند به آریا کرد،نزدیکش رفت و دست رو شانه ش گذاشت《خوب شد اومدی از دیدن این عاشق و معشوقا خسته شده بودم ....ببینم بچه خوشکل چرا دیر کردی؟》بعد خندید و موهای آریا رو هم بهم ریخت《گفته بودم از موهات خوشم میاد،شاید منم باید اینجوری کوتاهش کنم..هاهاها》

آریا پوفی کلافه کشید و دست توما رو از رو شانه ش کنار زد و با سکوت فاصله گرفت.

توما حالت دلخوری گرفت وگفت《هربار که تلاش میکنم بهت نزدیک شم دور تر میشی،انگار که یه انگلم....هوف باشه اشکال نداره ازین ببعد سعی میکنم نزدیکت نشم...من فقط خیال میکردم مثل من به دوست نیاز داری ولی انگار اشتباه میکردم، مثل اینکه تنهایی خیلی راحت تری!!》آریا باز هم سکوت کرد و بی خیال نگاهشو از توما گرفت ؛ به سمت شمشیرها رفت ،تو این مدت توما به شدت رو مخش بود و هرچقدر تلاش میکرد بهش بفهمونه که میخواد تنها باشه فایده نداشت ،این پسر به طرز عجیبی پر انرژی و سرسخت بود ،خوب شد بالاخره فهمیده بود که بهش نزدیک نشه چون آریا میدونست اگه توما ادامه بده حتما یه کاری دستش میداد‌.

اسکات《بچه ها ،جمع شید تمرین گروهی داریم》

********
وت یادت نره:)

 A boy made of ice Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang