آریا لباسشو درآورد و به سمتی انداخت، موی سرش رو روی شانه ش رها کرد و دستشو برد سمت شلوارش که درش بیاره اما یهو مچ دستش کشیده شد و حتی فرصت نکرد ببینه توسط کی کشیده میشه.اسکات محکم مچ دستشو گرفته بود و به سمت قسمت عمیق رودخونه بردش. بی توجه به دست و پا زدنای آریا اونو توی آب کشید، حتی قدرت آریا هم نمیتونست اسکات رو پس بزنه.
آب تا گردنشون بالا اومده بود ،اسکات بالاخره دستای آریا رو ول کرد که مشتی غیر منتظره توی صورتش خورد،طعم خون گوشه ی لبش رو حس میکرد ،نگاهی به چهره ی سرخ شده از عصبانیت آریا انداخت و لبخند کجی زد و گفت《پیشی کوچولو عصبانی شده!》 که باعث شد آریا بیشتر حرصی بشه و یه مشت دیگه بزنه تو دهنش ،ایندفعه انقدر قدرتش زیاد بود که باعث شد اسکات به عقب پرت بشه. آریا دیگه زیاده روی کرده بود ،کسی تا به حال جراتِ زدن اسکات رو نداشت و اون با کمال میل مشتای آریا رو پذیرفته بود ؛اما آریا ول کن نبود ،به سرعت سمت اسکات اومد و گردن لختشو گرفت و باهاش درگیر شد ،تموم مدت اسکات لبخند میزد و سعی میکرد آریا رو تو بغلش قفل کنه اما اون چموش تر از قبل مشتاشو روانه ی اسکات میکرد.
سرگرم دعوا شده بودن و جریان آب رو که اونا رو به سمت پایین میبرد حس نمیکردن ،یدفعه صدای آرکان از ناکجا بلند شد《مراقب باشین آبشار!!!》
آریا و اسکات همزمان به سمت مخالف نگاه کردن اما دیر شده بود و با جریانِ آب به پایین پرتاب شدن.....
آریا چنتا سرفه زد و درحالیکه لب چشمه به پشت دراز کشیده بود آروم پلکاشو نیمه باز کرد ،خورشید چشمشو زد که باعث شد سریع چشمشو ببنده.هنوز مغزش شروع به تحلیل نکرده بود که صدای اسکات از کنار گوشش بلند شد.
اسکات《بیدار شدی شاهزاده؟》
آریا سریع چشماشو تا ته باز کرد و به کنارش نگاه کرد، اسکات رو دید درحالیکه دراز کشیده بود و سرشو به دستش تکیه داده بود و با لبخندی روی لبِ زخمیش نگاهش میکرد.
محکم به کف سینه ی اسکات ضربه زد که باعث شد ازش فاصله بگیره، روی زمین نشست و با حالتی چندش به بدنِ گِلیش نگاه کرد ، ابروهاش رفت تو هم و درحالیکه دندوناشو از حرص روی هم فشار میداد بدون اینکه به اسکات نگاه کنه پرسید《یه دلیل خوب بیار که همینجا جونتو نگیرم》
اسکات با لحنی جدی گفت《دفعه ی دیگه جلوی بقیه لخت نشو تا اینجوری نشه》
آریا درحالیکه از اینهمه پررو بودن به مرز انفجار رسیده بود با صدای آرومی بهت زده لب زد《تو کی باشی که به من دستور میدی، درضمن از کی تا حالا تو زندگی شخصیمم سرک میکیشی؟ ببین چیزی بین من و دوست دخترت نبوده چقدر باید این لعنتیو تکرار کنم تا حالیت بشه و دست از سرم برداری؟》
اسکات《نمیخواد تکرار کنی باور میکنم》
آریا لبخند مسخره ای زد و حرصی موهاشو از جلوی صورتش کنار زد و بلند شد، درحالیکه انگشت اشاره شو به سمت اسکات گرفته بود گفت《دست از سرم بردار وگرنه بد میبینی ، من حوصله ی سروکله زدن با دیوونه ها رو ندارم》

BINABASA MO ANG
A boy made of ice
Vampireاون تهی از هرگونه احساسیه درست مثل یه مجسمه ، مرموز با نگاهی خالی از زندگی، چی میشه اگه سر از دنیای خوناشام ها دربیاره... [توضیحات] |وضعیت:کامل شده| |تعداد پارت:۷۶| |ژانر:تخیلی،گی،خوناشامی،رمنس| {❗توجه: ناول های من فقط در واتپد آپ میشه، بدون اجازه ج...