اسکات سری تکون که جادیس سکوت رو شکست《اونوقت چجوری به قلعه ی پادشاه اهریمنا نفوذ کنیم》
روژا《قلعه خیلی بزرگه و ۸ تا دروازه در هشت ضلعش داره ، درِ هر دروازه شیاطین نگهبانی میدن و عبور ازش غیر ممکنه چون اگه شما رو ببینن درجا میکشنتون و بر فرض اگر مقاومت کردید شیاطین بیشتری احضار میکنن که در اینصورت مرگتون حتمیه》
توما با لبای آویزون گفت《رسما داری میگی نمیتونیم بریم داخل ،پس ماموریت همینجا تمومه چون من نمیخوام بمیرم》
اسکات پوف کلافه ای از دست توما کشید و روژا با خنده گفت《اینو بدون که همیشه راه میان بری وجود داره پسر جوان ....از دروازه های اصلی نمیتونید رد بشید اما راه مخفی ای رو بلدم که مستقیم به داخل قلعه راه داره... اون راه دقیقا تو چند فرسخی قلعه قرار داره و شما باید تخت سنگ بزرگ و سیاه رنگی رو پیدا کنید ، زیر اون تخته سنگ تونل مخفی قرار داره و مستقیم به داخل قلعه میرسونتتون》
بعد از کمی مکث ادامه داد《من پیر هستم و توانی برای همراهیتون ندارم وگرنه حتما همراهتون میشدم》
آریا لبخندی به روژا زد و دستشو روی دست چروکیدش گذاشت و گفت《تو اینجا بمون و منتظرمون باش تا با پیروزی برگردیم ،اونوقت میتونیم با هم به دنیای فانی بریم》پیرزن لبخند سپاسگذاری زد و دست آریا رو فشرد.
اسکات《چطور این همه اطلاعات دارین؟》
روژا به صورت مشکوک اسکات نگاه کرد و با همون لبخند روی لبش گفت《بعد از گذران عمری اینجا ،عادیه که اطلاعاتی درمورد محل زندگیم داشته باشم》
اسکات در جوابش لبخند محوی زد و گفت《البته، حق با شماست...به هر حال باز هم ازتون ممنونم》
روژا سرشو تکون داد و گفت《نه من از شما ممنونم برای کاری که قراره بکنید...آه راستش امیدوار بودم یکم بیشتر پیشم بمونید اما براتون آرزوی موفقیت میکنم 》
تیا به سالن اومد ،موهاش خیس بود و معلوم بود که حمام گرفته. کنار آزمان نشست و گفت《خُب چیکار کنیم؟》
اسکات 《امروز حرکت میکنیم و به لطف روژا مسیرمون روشن شده》
تیا زیر لب خوبه ای گفت که ناگهان صدای شکستن چوب بلند شد و به دنبالش چوب و سنگ های سقف روی زمین سقوط کردن.
روژا سریع از جا بلند شد و داد زد《همه فرار کنید،شیاطین اینجان...اون در به خروجی راه داره عجله کنید و برید بیرون》همه بلند شدن و سعی کردن خودشونو به در برسونن ،سقف در حال فروریختن بود و تمام وسایل زیر سنگ ها خاکشیر شد و این فرار رو سخت تر میکرد.
اسکات بچه ها رو به سمت در راهنمایی کرد ، متوجه آریا شد که باز هم مثل همیشه عقب تر از بقیه س ؛یادش افتاد که وضعیت آریا فرق داره برای همین به سمتش رفت و دستشو بالای سرش نگه داشت تا نزاره چیزی بهش برخورد کنه .آریا با تعجب به اسکات نگاه کرد،خواست از زیر دست اسکات رد بشه که اسکات دستشو گرفت و با نگاهِ غضبناکش جا برای مخالفت نذاشت.

أنت تقرأ
A boy made of ice
مصاص دماءاون تهی از هرگونه احساسیه درست مثل یه مجسمه ، مرموز با نگاهی خالی از زندگی، چی میشه اگه سر از دنیای خوناشام ها دربیاره... [توضیحات] |وضعیت:کامل شده| |تعداد پارت:۷۶| |ژانر:تخیلی،گی،خوناشامی،رمنس| {❗توجه: ناول های من فقط در واتپد آپ میشه، بدون اجازه ج...