_ هشدار محدودیت سنی _
من این فیکشنو با کاپل ورس نوشتم و توی این قسمت یه شرلوک باتم داریم.
اگر سلیقتون نیست و هر مورد دیگه‌ای میتونین این پارتو رد کنین.
شرلوک باکره نبود...از دوران دبیرستانش با چند نفری تجربه داشت ولی با گذشت زمان برعکس بقیه دیگه علاقه‌ای به این چیزا نشون نمیداد.
شغل کارآگاهی بیشتر از هرچیزی براش لذتبخش بود...حتی سکس!
شایدم چون تا حالا کسی رو پیدا نکرده بود که واقعا ازش خوشش بیاد...کسی که واقعا با معیارای عجیب و غریبش جور باشه...
اول از همه، اون از آدمای معمولی بدش میومد...کسایی که چیزای هیچ و پوچ براشون اهمیت داشتن و ذهنشون توی یه جعبه قفل شده بود...و از شانس بدش همیشه همین دخترا به تورش میخوردن...
تا اینکه برای اولین بار...یکی رو پیدا کرد که واقعا ازش خوشش میومد...ویلیام.
فکرشم نمیکرد تا این حد بتونه باهاش جلو بره...وقتی پسر موبلوند همچین پیشنهادی بهش داد مُردد بود...ولی با فکر اینکه اون تنها آدم توی زندگیش که واقعا ازش خوشش میومد پس فرصت امتحانشو به خودش داد.
براش فرقی نمیکرد رابطش با ویلیام چطور پیش میرفت...حتی اگه در این حد هم باهم صمیمی نمیشدن شرلوک باز هم بخاطرش کاراشو دنبال میکرد...چون به هوش بالای ویلیام شدیدا علاقه‌مند شده بود...کسی که میتونست باهاش خودشو به چالش بکشه و هیچوقت حوصلش سر نره.
و حالا که ویلیام میبوسیدش و گردنشو لمس میکرد...اینبارم میتونست بهش اعتماد کنه و یه اتفاق جدید دیگه بخاطرش تجربه کنه؟
الان هیچ تردیدی نداشت...همه چی با ویلیام عالی پیش میرفت و هیچ شکی توی ذهنش نمیموند.
وقتو تلف نکرد و به پهلوهای پسر روبه روش چنگ زد.
_ دیدن اینهمه اشتیاقت باعث میشه فکر کنم از همون اول واسه کونم نزدیکم شدی!
شرلوک با نیشخند کنار گوشش گفت و ویلیام مشغول باز کردن دکمه هاش شد.
_ اگه اینطور بود بهت آسون نمیگرفتم که انقدر باهام حال کنی.
جوابشو داد و سرشو بالا گرفت : چرا اتاق نگرفتیم؟
شرلوک با یادآوری اینکه توی تصمیم ناگهانی بیخیال هتل شده بود و همکارشو به اتاق خودش توی اداره کشونده بود خندید.
_ چون یه عالمه جا واسه امتحان هست؟مخصوصا میز کار رییس...
ویلیام خنده‌ی بیصدایی کرد و به کاناپه‌ی اتاق شرلوک نگاهی انداخت...واسه خوابیدن خوب بود ولی نه دو نفر...
خوابیدن کنار شرلوک از علاقه‌مندی‌های جدیدی بود که کشف کرده بود...و ظاهرا اینبار قرار نبود بهش برسه...
YOU ARE READING
Lunatic Blonde
Fanfictionبه دنبال انتقامی که تنها دلیل زنده موندنش بود و بهش امید میداد. و مزاحمی که مجبور به تحملش بود. شاید یه روزی از شرش خلاص می‌شد...ولی نه به این راحتی! قسمتی از متن : " اینکه یه قاتل انقدر بهم نزدیک شده باشه؟...آره...هیجان انگیزه...یه مجرم با هوشی مثل...
