خیره به جنازهای که با چشمای بازش بهش نگاه میکرد سمت مدیر تدارکات چرخید.
_ کوتاهش میکنم...قاتل به کلید اتاق دسترسی داشته پس یا از کارکنا بوده یا به قسمت ورود ممنوع نفوذ کرده.
مدیر به همراه مامورایی که کنارش وایساده بودن اخمی کرد : میشه جزئیات بیشتری بدین کارآگاه؟
_ نه!
سریع جواب داد و شروع کرد خندیدن : چون وقت نداریم...کافیه کارکنارو جمع کنین تا در عرض چند دقیقه تشخیصش بدم...هیچکدوم نمیخوایم فرار کنه یا مدارکو از بین ببره.
امیدوار بود قانع شدهباشن چون هیچ دلش نمیخواست صحنهیجرمو دستکاری کنه تا معلوم نشه خودش هم از مظنونای اصلیه...
چند دقیقهی بعد همهی کارکنا کنار همدیگه وایساده بودن و شرلوک داشت فکر میکرد قبلا هم این صحنه رو دیده؟
پروندهی اون مقام سلطنتی؟
_ ظاهرا کارآگاهی برای من فقط به چک کردن دستا محدود میشه.
زیرلب زمزمه کرد و مدیر با تعجب بهش خیره شد.
_ بسیار خب دوستان...لطفا دستای زحمتکشتون رو بیارین جلو.
_ چی؟چرا؟
پچ پچها بالا رفت و شرلوک پوزخندی زد : میخوام با کف بینی بفهمم قاتل کیه.
نزدیک تر رفت و با یک نگاه گذرا سمت کسی که دستاشو مشت کرده بود قدم برداشت.
_ وضعیت جسد نشون میده قاتل با بیهوش کردنش میخواسته ازش دزدی کنه...و از شانس گندش مقتول یهویی بهوش میاد و طی یک درگیری قاتلمون از سلاح استفاده میکنه...زخم روی جسد هم نشون میده شیء تیز و برنده نبوده...یه چیزی مثل...آم...چیزی که شکل چاقو باشه ولی تیز نباشه...
مدیر تدارکات با تردید زمزمه کرد : مثل...کارد کره خوری؟
بشکنی زد و با صدای بلند اعلام کرد : همین!...صبحونهی مقتول سر وقت سرو شده و منطقی نیست بگیم لوازم پذیرایی از شب توی اتاقش بوده چون کارکنا همشونو تحویل میگیرن...پس...
دوباره به همهی کسایی که کنار هم وایساده بودن تکرار کرد : دستا...کسی که اینکارو کرده دستاش خونی شده...باید دنبال کسی باشیم که یا دستکش خونی رنگ داره...یا دستاش خالیه.
سمت شخصی که زیر نظر گرفته بود قدم برداشت و درحالی که دستاشو توی جیبش میزاشت بهش خیره شد.
_ مثل ایشون.
همه با وحشت سمت همکارشون چرخیدن و مرد روبهروش نگاه درموندهای بهش انداخت.
_ نه...نه...اینطور نیست...من...فقط...دستام زخم شد و مجبور شدم درش بیارم...
کف دستاشو برگردوند و شرلوک با دیدن پوستش که روش خراشهای سطحی افتاده بود اخمی کرد.
YOU ARE READING
Lunatic Blonde
Fanfictionبه دنبال انتقامی که تنها دلیل زنده موندنش بود و بهش امید میداد. و مزاحمی که مجبور به تحملش بود. شاید یه روزی از شرش خلاص میشد...ولی نه به این راحتی! قسمتی از متن : " اینکه یه قاتل انقدر بهم نزدیک شده باشه؟...آره...هیجان انگیزه...یه مجرم با هوشی مثل...