PART 3

223 45 3
                                    

دستشو روی صورتش کشید و نفس حبس شده‌ش رو بیرون فرستاد‌...همه چی معلوم بود ولی تنها چیزی که بهش فکر میکرد پیدا کردن دلیل این کار عجیب غریب بود.

با اخمای روی پیشونیش گزارش دو صفحه ای رو برداشت و سمت لابراتواری که چند متر با اتاقش فاصله داشت راه افتاد.

ویلیام مشغول کار با میکروسکوپ بود و با صدای قدماش سمتش چرخید.

_ عصر بخیر...شرلی!

شرلوک لباشو کش داد.

_ عصر بخیر...آقای جیمز.

_ فقط ویلیام صدام کن...

شرلوک ابروهاشو بالا داد و کاغذ گزارشو روی میز بزرگ کوبید.

_ بسیار خب...ویلیام...نمیخوای راجع به این توضیح بدی؟

ویلیام لبخند بزرگی زد و آستینای روپوش سفیدشو بالا برد.

_ جزئیات بیشتری میخوای؟

شرلوک نفسشو کلافه بیرون داد.

_ درسته...ولی نه درمورد آلت قتاله...اینکه چطور همچین چیزی رو میدونستی؟

ویلیام خنده ی کوتاهی کرد و دستاشو توی هم پیچید.

از زیر چتریای طلایی رنگش بهش خیره شد.

_ بیخیال...نیومده مظنون پروندت شدم؟

با دیدن نگاه خیره‌ی مرد رو‌به‌روش چند قدم بهش نزدیک شد.

_ قبلا یکی رو میشناختم که از همین چاقو استفاده میکرد.

ادامشو شرلوک خودش میتونست حدس بزنه...لابد وقتی چشمش به عکس توی اون صفحه افتاده بوده یادش اومده و خواسته کمکی بکنه...ولی...دست ساز بودنش نشون از کمیاب بودنش میداد پس...

ممکن بود شخصی که ویلیام میشناخت همون مظنون اصلی باشه؟

_ کار از محکم کاری عیب نمیکنه...یکم بیشتر از اون "آشنات" بهم بگو.

ویلیام شونه ای بالا انداخت و دوباره سمت میکروسکوپش برگشت.

_ پدرخوانده‌ی من و برادرم بود...حدود هفده سال پیش.

شرلوک خواست نشونیشو بپرسه ولی با حرف بعدی ویلیام بیخیال شد.

_ از همون موقع ناپدید شده...نمیتونی پیداش کنی.

_ هنوز شانسمو امتحان نکردم...

دوباره همون لبخند مرموز روی لبای ویلیام جا خوش گرد.

_ پس برات آرزوی موفقیت میکنم.

زیر‌لب زمزمه کرد و به نقطه های قرمز زیر دستگاه خیره شد و توی کاغذ زیر دستش یادداشت کرد:

" ترکیدن تومور موجود در مغز بخاطر شوک و فشار زیاد "

سرشو بالا آورد و با دیدن جای خالی شرلوک سمت پرونده‌ی روی میز رفت...ماجرا مربوط به پیرمردی بود که ازش دزدی شده بود و علت مرگش معلوم نبود.

Lunatic BlondeWhere stories live. Discover now