PART 81

62 7 19
                                    

صدای عصبی شارون توی خونه پیچیده بود و جک سعی میکرد با ماساژ دادن شونه‌هاش آرومش کنه.

_ پسره‌ی احمق!

داد کشید و آلبرت چشماشو روی هم فشار داد : خودش میدونست.

_ معلومه که میدونست!...صدبار بهش گفتم حواسشو جمع کنه!

_ منظورم جزئیاتشه...اون فهمیده بود مورلند میخواست چیکار کنه.

_ و همینجوری گذاشت اتفاق بیوفته؟

مایکی کنار شارون نشست : قطعا بهش فکر کرده.

و ویلیام بعد از مدت طولانی که ساکت نشسته بود به حرف اومد : نه...نکرده.

_ نکرده؟

آیرین با تعجب پرسید و ویلیام سیگاری برای خودش روشن کرد.

_ میدونست قراره همچین اتفاقی بیوفته.‌‌..ولی اگه میخواست جلوشو بگیره همون اولش اینکارو میکرد.

_ چرا باید همچین کاری بکنه؟

بتی در حالی که ناخناشو میجویید گفت و دوباره سکوت هال خونه‌ی بزرگ رو گرفت.

لوئیس اعلام کرد : پولا دست کیه؟

سر همه سمت شارون چرخید زن سرشو به نشونه‌ی تایید تکون داد.

_ میخواد سرشو گرم کنه.

ویلیام از جاش بلند شد و پنجره رو باز کرد تا دود سیگارش محو شه : یه تیر و دو نشون...برامون وقت خریده.

آلبرت بعد از چند لحظه فکر کردن جاخورده خندید : اگه مورلند فکر کنه ارثیه دست خودشه سرگرم شرلوک میشه...و ماهم میتونیم به کارمون برسیم‌.

هردر با خوشحالی از کف زمین خودشو جمع کرد و با نیش باز پرسید : ماموریت جدید داریم؟

شارون از جاش بلند شد و خیره به چشمای آلبرت با لحن جدی پرسید : باید چیکار کنیم؟

_ پولارو انتقال بده به یه حساب ناشناس تا جاشون امن باشه...فرد میتونه حلش کنه.

_ ولی اگه برگردونمشون...دست از سرش برمیداره!

مایکی سمتش اومد و دستشو روی شونش گذاشت : اون اینکارو نمیکنه شارون...حتی اگه دستش به اون پولا هم برسه بازم شرلوکو نابود میکنه...اون زندان امن ترین جا برای شرلوکه تا وقتی بتونیم از شرش خلاص شیم.

نفس عمیقی کشید و با صدای دستای رئیس پلیس که به هم کوبیده میشد همه سمتش برگشتن : بسیار خب...بیاین شروع کنیم.

_ شروع کنیم کارآگاه؟

به صندلی تکیه داد و به مرد مسنی که قرار بود بازجوییش کنه خیره شد.

_ شروع کنیم.

مرد پرونده‌ی روی میز رو بست و سرشو جلو آورد : بیخیال هلمز...نمیتونم باهات مثل بقیه رفتار کنم.

Lunatic BlondeWhere stories live. Discover now