PART 48

81 14 3
                                    

با انگشت اشارش روی رل ضرب گرفت و منتظر به جلو خیره شد.

همه چی به خوبی تموم شده بود و ویلیام از اینکه شارون هیچ کدورتی نسبت بهش نداشت خوشحال بود.

درست همونطور که انتظار داشت چند لحظه‌ی کوتاه کافی بود تا شرلوک سوار ماشین بشه و دستشو به پنجره تکیه بده.

خودشو متعجب نشون داد و با ابروهای بالا رفته سمتش چرخید...انگار که انتظار همچین چیزی رو نداشت.

_ با اون قیافه بیخبر و مظلومت میتونی همه رو فریب بدی لیام...ولی من جزو اون دسته نیستم.

_ منم جزو دسته‌ای نیستم که با خوش زبونیت بتونی قانعشون کنی...چی میخوای؟

با لبخند آرومش پرسید و شرلوک نیشخندی زد.

_ وقت برای قانع کردنت ندارم.

ویلیام درحالی که از مکالمشون نهایت لذت رو میبرد متقابلا آرنجش رو به شیشه ماشینش تکیه داد.

_ ظرفای کثیف منتظرتن.

شرلوک خنده‌ی آرومی کرد و بعد از چند لحظه با سر کج شده بهش خیره شد : فقط خواستم چند دقیقه باهات تنها باشم...شارون هیچ وقت مهمونش رو به کسی قرض نمیده.

همینکه خواست سرشو برگردونه با صدای آروم ویلیام مکث کرد.

بلاخره تونسته بود حرفی که سر میز موفق به شنیدنش نشده بود از زبونش بیرون بکشه.

_ باشه...تو بردی.

چند لحظه منتظر موند و ویلیام ادامه‌داد : میخواستم بهت توضیح بدم...چون برام مهمه‌ راجع بهم چی فکر میکنی.

صدای خنده‌ی بلند شرلوک توی ماشین پیچید و با ذوقی که هیچ دلیل منطقی براش نداشت به حرف‌ اومد :

_ من کسی رو قانع نمیکنم لیام...مجبورش میکنم.

ویلیام با لذت بهش خیره شد.

_ امیدوارم الان مجبورم نکنی بهت سواری بدم...باید برگردم.

جفتشون شروع کردن خندیدن و شرلوک سمتش خم شد.

دستشو به صندلی تکیه داد و بعد از بوسه‌ی عمیقی که روی لباش زد ازش جدا شد.

_ شب بخیر.

ویلیام بدون اینکه چیزی بگه رفتنش رو تماشا کرد و سمت خونه راه افتاد.

شرلوک احساساتی براش زیادی بود...طوری که شبیه پسرای نوجوون بنظر میرسید و باعث میشد ناخوداگاه لباش کش بیاد.





***



خیره به عکسی و مشخصاتی که توی کاغذا نوشته شده بود اخمی کرد.

_ قیافت داد میزنه میخوای منصرفم کنی.

آلبرت با لحن جدی گفت و مایکی سری به نشونه تایید تکون داد.

Lunatic BlondeWhere stories live. Discover now