_ مثل سیستم بانکیه؟
دستشو روی پیشونیش فشار داد و سمت یکی از دانشجو ها که سوال پرسیده بود برگشت.
_ اصلا بانک چیه؟
_ چی؟
لبخندی زد و به میزش تکیه داد : سوال سختی نیست...انگار میخوای برای یه بچه ده ساله توضیح بدی.
همهی افراد تو سالن شروع کردن به نگاه کردن به همدیگه...مطمئن بودن سوال انحرافی بود ولی کی میتونست یه بحث جدی با استاد هلمز شروع کنه؟
صدای یکی بلند شد : میگن اولش اسم یه نوع صندلی بوده.
همه سمت صدا چرخیدن و مایکی با دیدن آلبرت جلوی خندشو گرفت.
_ درسته استاد؟
آلبرت با نیش باز دوباره گفت و مایکی سری تکون داد : خب؟
_ البته اطلاعات ما که در حد شما نیست...ولی اینطور که بندهی حقیر اطلاع دارم اشخاصی بودن که روی این صندلیا مینشستن و خدمات بانکی انجام میدادن...از جمله نزول!
صدای خندهی همه بالا رفت و مایکی سیستم روی میزش رو خاموش کرد : تا همینجا کافیه...خسته نباشین.
جمع متفرق شد و همه از سالن بیرون زدن.
آلبرت درحالی که روی صندلیش لم داده بود دستی براش تکون داد و مایکی پله هارو بالا رفت تا کنارش بشینه.
_ اینجا چیکار میکنی؟
_ اومدم به رفیقم سر بزنم؟
_ چرت نگو...چی شده؟
آهی کشید و پروندهی توی دستشو سمتش گرفت : میشناسیش؟
مایکی با کنجکاوی نگاهی به صفحهی اول و عکسی که اون گوشه چسبونده شده بود انداخت : آره...یکی از دانشجوهام بود...اشتباه نکنم سه سال پیش فارغ التحصیل شد.
_ به قتل رسیده.
آلبرت بدون هیچ مقدمه ای گفت و مایکی با تعجب سمتش چرخید.
قبل از اینکه بتونه چیزی بگه آلبرت ادامه داد: آخرین بار کی دیدیش؟_ صبر کن...خیلی شوکه کننده بود...فکر کنم سال قبل...فقط یه تماس داشتم ازش.
از جاش بلند شد و سمت در سالن راه افتاد.
_ بریم یه دوری بزنیم و همه چی رو برام تعریف کن.
مثل همیشه قهوهی مورد علاقهشونو سفارش داد و منتظر به مایکی که انگار واقعا ناراحت شده بود خیره شد.
_ تقریبا یک سال پیش بود که بهم زنگ زد...از یه نوع روند تجاری ازم سوال پرسید...جوری پیچیده بود که مجبور شده بود از من کمک بگیره.
_ پس همونطور که فهمیدیم فساد اقتصادی بوده.
_ آره...ولی طوری که راسل بهم گفت...پای دولت هم درمیون بود.

YOU ARE READING
Lunatic Blonde
Fanfictionبه دنبال انتقامی که تنها دلیل زنده موندنش بود و بهش امید میداد. و مزاحمی که مجبور به تحملش بود. شاید یه روزی از شرش خلاص میشد...ولی نه به این راحتی! قسمتی از متن : " اینکه یه قاتل انقدر بهم نزدیک شده باشه؟...آره...هیجان انگیزه...یه مجرم با هوشی مثل...