PART 9

146 31 8
                                    

هنوز از خواب دل انگیزش سیر نشده بود که صدای در اتاقش بلند شد...بدون شک یه آدم فضایی پشت در بود چون هیچکس وقتی میخواست وارد اتاقش بشه در نمیزد...هیچکس!

_ شرلوک؟بیداری؟

با شنیدن صدای ویلیام با کرختی بلند شد و در اتاقشو باز کرد.

_ چیزی شده؟

ویلیام تنه ای بهش زد و وارد اتاقش شد.کاغذ دراز توی دستشو روی میز گذاشت و سمتش برگشت : جواب داد!

همین جمله کافی بود تا خوابو از سرش بپرونه پس با عجله سمتش رفت و تیکه کاغذو دستش گرفت.

خودکاری که روی میزش بود برداشت و مشغول علامت زدن شد.

_ نگو که چکش کردی...

شرلوک زمزمه کرد و با جواب ویلیام لبخند کوتاهی روی لباش نشست.

_ البته که نه.

همونطور که از اتاق خارج میشد پرونده‌ی سفید رنگی که بوش نشون از تازه بودنش میداد باز کرد.

اسمایی که توی اون برگه آزمایش بود با منصبشون تطابق داد و با لذت به نتیجه‌ی کارش خیره شد.

_ اینم از این...با تشکر از زحماتت!

روبه ویلیام گفت و پسر کنارش دستاشو توی جیبش کرد.

_ چطوره عوضش منم باهات بیام؟

_ لذت کارآگاهی رفته زیر زبونت؟

شرلوک با نیشخند گفت و ویلیام شونه ای بالا انداخت : شاید لذت همکاری با کاراگاه هلمز؟

_ پس با مدیر اجرایی شروع کنیم.

خیره به عکس پرسنلی زیر دستش گفت و جفتشون از اون سالن بزرگ خارج شدن.

_ چیزی دستگیرتون شده؟

آلبرت با دیدنشون پرسید و ویلیام مشغول توضیح دادن شد:

_ فکر نمیکردم جواب بده ولی کارساز بود...به پیشنهاد شرلوک از افرادی که بهشون مظنون بودیم خون گرفتم برای آزمایش تا رد اون مخدرو بزنیم...و الان اسم سه تا از مدیراشون دستمونه که از همون مواد استفاده کرده بودن.

آلبرت سری تکون داد : میفرستم دنبالشون.

شرلوک دستشو سمتش گرفت: فعلا صبر کن...نمیخوام چیزی بفهمن.

و بعد از گرفتن تایید رئیس پلیس دوباره تنهایی توی ماشین به مقصد همون شرکت نشسته بودن.

چند دقیقه از حرکتشون گذشته بود که شرلوک به حرف اومد : یکم استراحت کن...چشمات از بیخوابی گود افتاده.

ویلیام دستی به صورتش کشید: میخواستم جواب نمونه‌ها زودتر آماده بشه.

_ که شده‌‌...پس تا برسیم وقت داری ذهنتو آروم کنی.

Lunatic BlondeWhere stories live. Discover now