چشماشو روی هم فشار داد و با صدای آیرین که حالشو میپرسید دستشو روی سرش گذاشت.
_ مغزم داره ذوب میشه.
آیرین شونه هاشو گرفت و کمکش کرد آب نارگیلی که براش آورده بود بنوشه.
_ شب بخیر...
با صدایی که شنید سرشو بالا گرفت و با قیافه سوالی بهش خیره شد.
_ میتونم اسمتو بپرسم؟
آیرین با تعجب خواست چیزی بگه که بتی با تکیه بهش از جاش بلند شد و دستشو سمتش گرفت : هادسون...بتی هادسون.
زن میانسال با رضایت باهاش دست داد : مورنته.
بتی بدون اینکه چیزی بگه منتظر بهش خیره شد و زن روبهروش کارتی رو سمتش گرفت: استعداد خوبی داری خانم هادسون...خوشحال میشم کمکت کنم.
مستی اجازه تمرکز بهش نمیداد پس فقط ازش تشکر کرد و بعد از رفتنش سمت آیرین چرخید : چی نوشته؟
_ بتی...این...ابی روده! همون استودیوی بیتلز!
آیرین با دیدن نوشته های روی کارت با خوشحالی گفت و بتی زیر لب مشغول هذیون گفتن شد.
_ چرا الان باید مست باشی؟؟این بهترین اتفاق زندگیته!
آیرین دوباره با ذوقی که نمیتونست مخفیش کنه گفت و دختر روبهروش با چشمای بسته جواب داد : بهترین اتفاق زندگیم؟
_ دقیقا...همچین فرصتی راحت گیر آدم...
حرفش ناتموم موند وقتی بتی به پشت موهای کوتاهش چنگ زد و مشغول بوسیدنش شد.
با چشمای متعجب درحالی که دخترک مست وزنشو روش انداخته بود یه دستشو به میز کنارش تکیه داد تا از افتادنشون جلوگیری کنه و با دست دیگش سعی کرد بین خودشون فاصله بندازه.
بلاخره بعد از چند لحظه بتی با حال خمارش ازش جدا شد و دستشو به پشت گردنش کشید : بهترین اتفاق زندگی من تویی...بهتر از این قرار نیست اتفاق بیوفته.
نفس حبس شدهشو آزاد کرد و با بیچارگی بهش خیره شد.
_ هیچوقت نباید مست کنی.
بتی لباشو روی هم فشار داد و چشماشو نازک کرد...انگار آیرین علاقهای به بوسیدنش نداشت و دفعه قبلی هم بخاطر شرایط عجیبشون مجبور شده بود!
افسر جوون با تعجب به چشمایی که نم اشک توشون معلوم بود خیره شد و بازوشو گرفت : گریه میکنی؟
_ درد میکنه...
_ سردرد داری؟بازم آبمیوه میخوای؟
_ قلبم درد میکنه.
نفس خستهای کشید. اگه بتی شروع به گریه زاری میکرد وضعیت خوبی نمیشد پس شونه هاشو گرفت و مجبورش کرد سمت اتاقای طبقه بالا راه بیوفته.
YOU ARE READING
Lunatic Blonde
Fanfictionبه دنبال انتقامی که تنها دلیل زنده موندنش بود و بهش امید میداد. و مزاحمی که مجبور به تحملش بود. شاید یه روزی از شرش خلاص میشد...ولی نه به این راحتی! قسمتی از متن : " اینکه یه قاتل انقدر بهم نزدیک شده باشه؟...آره...هیجان انگیزه...یه مجرم با هوشی مثل...