PART 22

107 24 14
                                    

نفس عمیقی کشید و همونطور که تلاش میکرد خون روی صورتشو پاک کنه وارد اداره شد.

همه چی طبق انتظارشون تموم شده بود و کسایی که آلبرت میخواست دستگیر شده بودن...این وسط تنها نگرانی آیرین ظاهر به هم ریختش بود.

قبلا هیچ اهمیتی به اینکه بعد انجام عملیات چه ریختی میشه نمیداد ولی الان...بتی با دیدنش ممکن بود دوباره اذیت بشه.

_ من میرم یه دوش بگیرم.

رو به نیمن گفت و تا خواست از سالن اصلی دور بشه با صدای بتی که با ذوق صداش میکرد سرجاش وایساد.

_ آیرین!

دستشو روی صورتش گذاشت تا رد خون خشک شده رو بپوشونه.

با لبخند مسخره‌ای سمتش برگشت : هی!

بتی روبه‌روش وایساد : حالت خوبه؟

_ معلومه...کاپ کیکات در چه حالن؟

_ همشون آمادس...منتظرتون بودم تا برگردین.

بتی درحالی که نمیخواست نگرانیش خیلی ضایع باشه گفت و نیمن بلاخره به داد آیرین رسید.

دستشو دور گردن دختر روبه‌روش حلقه کرد و سمت کافه کشیدش.

_ بهتره یه چیز چرب و چیلی با شکر زیاد درست کرده باشی خانم هادسون...

_ عا...فکر کنم اینجور چیزا براتون مضره...

بتی که بلاخره حواسش پرت شده بود همراه نیمن ازش دور شد و آیرین نفس راحتی کشید.

_ خسته نباشی.

آلبرت با لبخند کمرنگی کنارش گفت و آیرین چشماشو روی هم فشار داد.

_ خداروشکر که هیچکس صدمه جدی ندید.

با لحن خستش گفت و آلبرت ضربه‌ای به شونش زد :
جوابتو گرفتی؟...تنها دلیلی که اصرار میکردم بیای توی تیم همین بود...با تو خیال هممون راحته.

ناخودآگاه نیشش باز شد و با دستی که همچنان روی صورتش بود ازش دور شد تا به سر و وضعش برسه‌

یه دوش ده دقیقه‌ای گرفت و بعد از عوض کردن لباس فرمش با یه دست لباس معمولی سمت سالن اصلی راه افتاد.

همه دور کافه‌ی کوچیک ادارشون جمع شده بودن و بتی با درخشان ترین قیافه‌ای که تا حالا ازش دیده بود با اون خنده‌ی شیرینش به هرکسی که میرسید یدونه از کیکای دستپخت خودش میداد.

نفهمید چقدر به صحنه‌ی روبه‌روش زل زد...وقتی به خودش اومد که یکی از اون کیکای شکلاتی جلوی صورتش گرفته شده بود.

بتی با چشمای منتظرش بهش خیره شد و آیرین دستی با موهای کوتاهش که هنوزم مرطوب بود کشید.

_ بنظر خوشمزه میاد.

بتی شروع به من و من کرد.

_ راستش...اینو مخصوص خودت درستش کردم.

Lunatic BlondeWhere stories live. Discover now