نگاهی به نوشته های پشت عکس انداخت و سمت پسر پشت میز رفت.
_ هی...
فرد با صداش سمتش چرخید و چشماشو مالید : چیزی شده ویلیام؟
عکسو روی میزش گذاشت و بالای سرش وایساد.
_ آره...شرلوک نمیتونه بیاد و یه سرنخ جدید داریم.کمکم میکنی؟
همین جمله کافی بود تا کل افراد توی اداره با تعجب سمتش بچرخن.
فرد با چشمای گرد شده بهش زل زد : میخوای من باهات بیام؟
_ مشکلی هست؟
ویلیام معذب پرسید و فرد با نیشخند روی لبش مشغول چک کردن شماره شد.
_ با کمال میل...خب اینجا چی داریم؟یه عموی کچل گولاخ که سابقهی کیفریش سر به فلک کشیده.
با دیدن عکس روی مانیتور سمت ویلیام چرخید : جات بودم آیرینو با خودم میبردم...این فوت هم بکنه پرت میشیم عقب.
_ متاسفانه آیرین هم تو ماموریته و مجبور شدم بیام سراغ خودت.
فرد اخمی بهش کرد و از جاش بلند شد : نشونت میدم...هنوز اسطورهی فرار اینجارو نشناختی.
اینبار ویلیام واقعا به خنده افتاد : چیزی نیست که بخوای بهش افتخار کنی.
_ همیشه میتونم با سریعترین حالت ممکن کمک برسونم.چرا که نه.
شونه ای بالا انداخت و با دیدن ماشین توی محوطهی بیرونی ساختمون یاد موتور شرلوک افتاد.
خبری از کارآگاه عزیزش نبود و اونم نمیخواست مزاحمش بشه...ولی مطمئن بود شرطبندیشون سرجاشه پس همینکه یکم سرش خلوت شده بود باید سهم خودشو هم انجام میداد.
_ کسی که باهاش تماس گرفته و هماهنگ کرده یه خلافکار گندهس پس نیازه اسلحه همراهمون داشته باشیم.
فرد همونطور که میگفت هفت تیرو سمتش گرفت و ویلیام بیحوصله توی دستش نگهش داشت.
کار کردن با بقیه قابل مقایسه با شرلوک نبود.
تا رسیدنشون فرد فقط حرف میزد و ویلیام حتی به خودش زحمت نمیداد از افکار خودش بیرون بیاد.
_ رسیدیم.
به خودش اومد و سمت خونهای که آدرسشو حفظ کرده بودن راه افتاد.
زنگ درو زد و با جواب نگرفتن ویلیام با صدای بلندی به حرف اومد : اسکاتلند یارد...درو باز کنین.
فرد تا خواست پیشنهادی بده پاشو بالا آورد و با تمام قدرتش به دستگیرهی در کوبید.
_ شت...
پسر کنارش با بهت زمزمه کرد و ویلیام با نگاه کجی که بهش انداخت تنهی محکمی به در زد و با باز شدنش سریع رفت تو.
![](https://img.wattpad.com/cover/332695660-288-k870404.jpg)
DU LIEST GERADE
Lunatic Blonde
Fanfictionبه دنبال انتقامی که تنها دلیل زنده موندنش بود و بهش امید میداد. و مزاحمی که مجبور به تحملش بود. شاید یه روزی از شرش خلاص میشد...ولی نه به این راحتی! قسمتی از متن : " اینکه یه قاتل انقدر بهم نزدیک شده باشه؟...آره...هیجان انگیزه...یه مجرم با هوشی مثل...