PART 21

123 27 1
                                    

نگاهی به نوشته های پشت عکس انداخت و سمت پسر پشت میز رفت.

_ هی...

فرد با صداش سمتش چرخید و چشماشو مالید : چیزی شده ویلیام؟

عکسو روی میزش گذاشت و بالای سرش وایساد.

_ آره...شرلوک نمیتونه بیاد و یه سرنخ جدید داریم.کمکم میکنی؟

همین جمله کافی بود تا کل افراد توی اداره با تعجب سمتش بچرخن.

فرد با چشمای گرد شده بهش زل زد : میخوای من باهات بیام؟

_ مشکلی هست؟

ویلیام معذب پرسید و فرد با نیشخند روی لبش مشغول چک کردن شماره شد.

_ با کمال میل...خب اینجا چی داریم؟یه عموی کچل گولاخ که سابقه‌ی کیفریش سر به فلک کشیده.

با دیدن عکس روی مانیتور سمت ویلیام چرخید : جات بودم آیرینو با خودم میبردم...این فوت هم بکنه پرت میشیم عقب.

_ متاسفانه آیرین هم تو ماموریته و مجبور شدم بیام سراغ خودت.

فرد اخمی بهش کرد و از جاش بلند شد : نشونت میدم...هنوز اسطوره‌ی فرار اینجارو نشناختی.

اینبار ویلیام واقعا به خنده افتاد : چیزی نیست که بخوای بهش افتخار کنی.

_ همیشه میتونم با سریعترین حالت ممکن کمک برسونم.چرا که نه.

شونه ای بالا انداخت و با دیدن ماشین توی محوطه‌ی بیرونی ساختمون یاد موتور شرلوک افتاد.

خبری از کارآگاه عزیزش نبود و اونم نمیخواست مزاحمش بشه...ولی مطمئن بود شرطبندیشون سرجاشه پس همینکه یکم سرش خلوت شده بود باید سهم خودشو هم انجام میداد.

_ کسی که باهاش تماس گرفته و هماهنگ کرده یه خلافکار گنده‌س پس نیازه اسلحه همراهمون داشته باشیم.

فرد همونطور که میگفت هفت تیرو سمتش گرفت و ویلیام بیحوصله توی دستش نگهش داشت.

کار کردن با بقیه قابل مقایسه با شرلوک نبود.

تا رسیدنشون فرد فقط حرف میزد و ویلیام حتی به خودش زحمت نمیداد از افکار خودش بیرون بیاد.

_ رسیدیم.

به خودش اومد و سمت خونه‌ای که آدرسشو حفظ کرده بودن راه افتاد.

زنگ درو زد و با جواب نگرفتن ویلیام با صدای بلندی به حرف اومد : اسکاتلند یارد...درو باز کنین.

فرد تا خواست پیشنهادی بده پاشو بالا آورد و با تمام قدرتش به دستگیره‌ی در کوبید.

_ شت...

پسر کنارش با بهت زمزمه کرد و ویلیام با نگاه کجی که بهش انداخت تنه‌ی محکمی به در زد و با باز شدنش سریع رفت تو.

Lunatic BlondeWo Geschichten leben. Entdecke jetzt