دو تا پارت خدمت شما واسه جبران تاخیر.
نظر یادتون نره😙***
دستی به موهای طلاییش کشید و نیم نگاهی به جک انداخت.
_ تلافیشو سرت درمیارم.
_ میدونی که خوشحال میشم...
جک با لبخند گفت و ضربهای به کمرش زد تا راه بیوفته.
وارد سالن بزرگ شد و با دیدن جمعیتی که اونجا بودن حس عجیبی بهش دست داد...
آدمایی که همه بخاطر اون اونجا بودن و لوئیس برای اولین بار داشت این اتفاقو تجربه میکرد.
جک بعد از چشمکی که بهش زد سالنو ترک کرد و لوئیس با نفس عمیقی که کشید سمت میزی که یه گوشه گذاشته بودن راه افتاد.
قدمای آرومش سمت اون میز باعث شد کم کم همه سمتش برگردن و سروصداها شروع بشه.
پشت میز وایساد و بهش تکیه داد.
سرفهی آرومی کرد تا گلوشو صاف کنه و دستای عرق کردهشو به هم چسبوند.
_ سلام به همگی...
با صدای خفهای که سعی میکرد بلند باشه گفت و به چشمایی که بهش خیره شده بودن نگاه کرد.
چشمایی که نمیدونست چه حسی توشون بود...تعجب؟تمسخر؟
_ اوه...شت!
یکی از وسط جمعیت داد زد و لوئیس با بهت سرشو بالا آورد.
_ فکر میکردم یه پیرمرد ریشویی!
همه شروع کردن خندیدن و لوئیس هم نتونست جلوی لبخندشو بگیره.
دستشو به گردنش کشید و با خنده جواب داد : میتونم باشم...توی آینده!
دختری که باهاش حرف زده بود جلو اومد و کتابشو بهش داد تا ازش امضا بگیره.
_ امیدوارم پیرمرد آینده همچنان به نوشتن ادامه بده.
لوئیس با لبخندی که نمیتونست از روی لبش پاک کنه صفحهی اول کتابو امضا زد.
_ منم امیدوارم...برای؟؟
دختری که لباسای عجیبی پوشیده بود جواب داد : تئو...
سریع زیر امضاش نوشت "برای تئوی عزیز..."
_ چیز دیگهای هست که بخوای برای تئو بنویسم؟
_ همم...شماره موبایلت خیلی خوشحالش میکنه.
ابروهاش بالا رفت و با تعجب سرشو بالا آورد.
_ تئو اسم خودمه!
دختر با خنده جواب داد و لوئیس با خجالت دست آزادشو روی پیشونیش گذاشت.
_ از ملاقاتت خوشحال شدم تئو...ممنون که اومدی.
YOU ARE READING
Lunatic Blonde
Fanfictionبه دنبال انتقامی که تنها دلیل زنده موندنش بود و بهش امید میداد. و مزاحمی که مجبور به تحملش بود. شاید یه روزی از شرش خلاص میشد...ولی نه به این راحتی! قسمتی از متن : " اینکه یه قاتل انقدر بهم نزدیک شده باشه؟...آره...هیجان انگیزه...یه مجرم با هوشی مثل...