خیره به پرنده های روی درختا، از پشت پنجره نفس عمیقی کشید.
دلش میخواست ازشون لذت ببره ولی نمیتونست.
میشنید، میدید، حس میکرد...بدون هیچ لذتی.
کل دنیا براش سیاه و سفید شده بود...بدون هیچ رنگی...
حوصلهی حرف زدن نداشت...حوصلهی غذا خوردن هم نداشت...
واسه چی غذا میخورد؟حتی خودشو لایق حیف و میل شدن اون خوراکیا هم نمیدید...
_ قرصاتو سر وقت میخوری؟
مردی که ادعا داشت پدرشه وارد اتاق شد و ازش پرسید.
_ قرصامو سر وقت میخورم...غصه هامو سر وقت میخورم...گریههامو سر وقت خالی میکنم...سر وقت توی بالشت داد میزنم...ولی قلبم هنوزم درد میکنه...
چند لحظه سکوت و بتی نیم نگاهی بهش انداخت : گفتی اسمت چی بود؟
_ نگفتم...دنیل.
_ دنیل...
زیرلب زمزمه کرد و ابروهاش بالا رفت : یادم اومد...مامان یه بار برام گفتهبود...خب دنیل...تعریف کن!
_ ترجیح میدم پدر صدام بزنی.
_ کوچک ترین اهمیتی برام نداره چی ترجیح میدی یا چی میخوای...یا حتی چرا منو آوردی پیش خودت.
با لحن بیتفاوتی گفت و دنیل لبخند آرومی زد.
_ چرا آوردمت پیش خودم؟...تو دخترمی!
_ تو زندگیمو نابود کردی.
بتی با لحن تاریکی گفت و مرد روبهروش بهش خیره شد.
_ وجودت زندگیمو نابود کرد...بخاطر تو مادرم گیر اون آشغال افتاد و آخرش خودشو کشت...بخاطر تو من تمام زندگیم زیر دستش آزار دیدم و هنوزم از دستش خلاصی ندارم...بخاطر تو من تنها آدم زندگیمو از دست دادم...ترجیح میدی پدر صدات کنم؟ منم ترجیح میدم ریخت نحستو نبینم!
_ دنبال یه مقصر برای دردت میگردی...مشکلی نیست اگه من باشم...این کمترین کاریه که ازم برمیاد.
پوزخندی زد : توی لعنتی بهش گفتی منو بیاره پیشت و بخاطرش به دوستم شلیک کرد.
دنیل روی صندلی گوشه اتاق نشست : من ازش نخواستم همچین کاری بکنه.
_ حتی اگه حرفت دروغ نباشه...من هیچوقت قرار نیست به چشم پدر ببینمت...یه پدر برای خانوادش تلاش میکنه...و تو...توی بدترین روزای زندگیم پیدات شده و همه چی رو خراب تر کردی!
دنیل کلافه بهش خیره شد و آهی کشید.
_ تو هیچی نمیدونی...جونتون در خطر بود...هم مادرت و هم تویی که هنوز توی شکمش بودی...چارهای نداشتم از خودم دورش کنم تا آسیبی بهش نرسه.
YOU ARE READING
Lunatic Blonde
Fanfictionبه دنبال انتقامی که تنها دلیل زنده موندنش بود و بهش امید میداد. و مزاحمی که مجبور به تحملش بود. شاید یه روزی از شرش خلاص میشد...ولی نه به این راحتی! قسمتی از متن : " اینکه یه قاتل انقدر بهم نزدیک شده باشه؟...آره...هیجان انگیزه...یه مجرم با هوشی مثل...