خیره به تیکه پارچهای که توی دست جنازه بود دستشو روی موهاش کشید.
_ جالبه...
زیر لب زمزمه کرد و با صدای افسر پیری که از یه شعبه دیگهاومده بود سمتش چرخید.
_ دقیقا چیراجع به یه جنازه جالبه؟
بیتوجه به سوالی که ازش پرسیده شد سمت ویلیام برگشت : کار خودشه. یا میخواد پیدا شه...یا پای یکی دیگه رو کشیده وسط تا رد خودشو گم کنه.
ویلیام سرشو کج کرد : زیادی مطمئنی.
_ چون عادتاشو میشناسم...الگوهای ضربه زدنش، سلاح هایی که استفاده میکنه و زمانایی که انتخاب میکنه...خیلی وقته که باهاش سر و کله میزنم و اینا ساده ترین چیزاییه که ازش حفظم...پس مطمئنم این ردی که داره چشممون رو در میاره، حساب شدس!
ویلیام دستشو زیر چونش گذاشت : شایدم دلش نمیخواد زیاد بهش بیتوجه بمونی.
افسر پیر با گیجی نگاهی بهشون انداخت و آروم ازشون دور شد...بهتر بود اون دوتا تنهایی با روشای عجیبشون جلو میرفتن.
شرلوک سری به نشونهی تایید تکون داد : اگه حوصلش سر رفته...پس این یارو نباید هیچ سابقهی کثیفی داشته باشه...
_ و اگه داشته باشه یعنی همه چی با برنامه قبلی بوده.
کلافه روی زمین نشست و کف دستاشو کنارش گذاشت تا بهشون تکیه بده.
_ باید پیداش کنیم...اون لکه کثافتی که به زندگیش چسبیده.
ویلیام سرشو چرخوند و با دیدن تابلوی مدرسه مشغول فکر کردن شد.
_ میتونیم از اینجور جاها شروع کنیم.
_ بچه ها راز دار تر از این حرفان که وسط اون همه آدم بیان در گوشمون بگن چه اتفاقی واسشون افتاده.
همونطور که سرشو به عقب خم کرده بود با دیدن دختری که درست پشت سرش وایساده بود و بهش نگاه میکرد جاخورده گردنشو کج کرد.
دخترک با تعجب بهشون زل زده بود و ویلیام و شرلوک منتظر بهش خیره شده بودن...با لباس فرم مدرسهای که تنش بود معلوم بود یه دانش آموزه.
بیتوجه بهش از جاش بلند شد تا کارشونو شروع کنن ولی با صدایی که شنید سرجاش وایساد.
_ مرده؟
دخترک با آروم ترین صدای ممکن پرسید و شرلوک سریبه نشونهی تایید تکون داد : همینطوره.
_ کی...کشتتش؟
دخترک با همون صورت رنگ پریدش دوباره پرسید و شرلوک شونهای بالا انداخت : ماهم واسه همین سوال اینجاییم.
دخترک سری تکون داد و همینکه ازشون دور شد کارآگاه سمت همکارش چرخید : تو هم به همون فکر میکنی نگه نه؟
YOU ARE READING
Lunatic Blonde
Fanfictionبه دنبال انتقامی که تنها دلیل زنده موندنش بود و بهش امید میداد. و مزاحمی که مجبور به تحملش بود. شاید یه روزی از شرش خلاص میشد...ولی نه به این راحتی! قسمتی از متن : " اینکه یه قاتل انقدر بهم نزدیک شده باشه؟...آره...هیجان انگیزه...یه مجرم با هوشی مثل...