لیوان بزرگ نوشیدنیشو رو سر کشید و چشماشو از لذت روی هم فشار داد.
انگشت اشارشو سمت لیوانش گرفت و لبخندی زد.
_ این عالیه!
ویلیام بی توجه به تعریف کارآگاه از نوشیدنی که براش گرفته بود با صورت جدیش بهش زل زد.
شرلوک زبونشو روی لباش کشید.
_ خب...از کجا تعریف کنم؟
ویلیام کوکتل بدون الکلشو توی دستش تاب داد.
_ مطمئنم هر چیزی که فهمیدی از ویدیوی دوربین بوده...
_ درسته...تو نگاه اول چیزی معلوم نبود.
شرلوک با سرخوشی گفت و با لبخند به خودش اشاره کرد.
_ ولی از چشمای من نمیتونست دربره...فقط یکم دقت لازم بود.
جرعهی آخر نوشیدنی رو سر کشید و ادامه داد:
_ قیافه ی متهم معلوم نبود...فقط یه انعکاس خیلی محو توی یکی از ماهیتابه ها که دوربین ضبطش کرده بود.
ویلیام از حدس توی ذهنش لبخندی روی لبش نشست.
بقیش کاملا معلوم بود.
_ با زوم روی ویدیو میشد دید تروریست عزیزمون یه چیزی ریخت توی غذا...ولی از ناشی بازیش دستشو سوزوند...
ویلیام کوکتلش رو سرکشید.
_ پس هیچ چیزی نیست که از چشمای تیز جناب هلمز دور بمونه...درسته؟
با نیشخند گفت و شرلوک دستشو مشت کرد.
به وضوح میشد عصبانیتی که یهویی از حرفش دچارش شد توی چهرهش دید.
_ برای هر آدمی که توی این شغله...همیشه یه معمای ناتموم هست آقای جیمز...دیر یا زود داره ولی نبود نداره.
ویلیام سرشو خم کرد و بهش خیره شد...ظاهرا هلمز معروف هم یه نقطه ضعفی برای خودش داشت.
_ دیگه حوصله ی تعریف کردن این یکی رو ندارم...بزارش واسه بعد.
شرلوک خیره به لیوان خالی شده گفت و از جاش بلند شد.
_ ممنون بابت نوشیدنی.
دستاشو توی جیبش گذاشت و سمت خروجی بار راه افتاد.
ویلیام مایع آبی رنگ توی لیوانشو تاب داد و خواست به صندلیش تکیه بده که دستی روی گردنش نشست و زمزمهی آرومی که کنار گوشش شنید.
_ خیلی وقت بود ندیده بودم با کسی بیای اینجا.
لبخندی زد و سرشو سمت صدای آشنایی که شنید چرخوند.
_ خیلی وقت بود کشیک دادن منو بیخیال شده بودی.
_ اتفاقی دیدمت.
YOU ARE READING
Lunatic Blonde
Fanfictionبه دنبال انتقامی که تنها دلیل زنده موندنش بود و بهش امید میداد. و مزاحمی که مجبور به تحملش بود. شاید یه روزی از شرش خلاص میشد...ولی نه به این راحتی! قسمتی از متن : " اینکه یه قاتل انقدر بهم نزدیک شده باشه؟...آره...هیجان انگیزه...یه مجرم با هوشی مثل...