PART 50

89 14 13
                                    

_ خدای من!

بتی با چشمای متعجب و پر از ذوقش زیر لب زمزمه کرد و لوئیس با دیدن واکنشش خندید.

_ بیشتر از اینو نمیتونم لو بدم.

دستاشو از روی دهنش برداشت و با هیجانی که نمیتونست مخفی کنه مشغول حرف زدن شد:

_ خوب بلدین ذهن خواننده هاتونو به بازی بگیرین آقای جیمز!

_ تنها بازی که توش خوبم همینه.

لوئیس با همون لبخندی که بتی مصنوعی بودنش رو به خوبی تشخیص میداد گفت و سرشو سمت آسمون گرفت.

عصر بود و باد سرد توی خیابون میپیچید. مثل دفعه‌های قبل به اصرار تونست لوئیسو راضی کنه تا توی کتابفروشیای شهر چرخ بزنن.

حساب این دیدارهای کوتاه از دستش رفته بود...وقتایی که دلش میگرفت و کی بهتر از نویسنده موردعلاقش برای گپ زدن؟

_ حالا تو بگو...کارای آلبومت چطور پیش میره؟

_ ادامش ندادم...یعنی...نتونستم.

لوئیس با تعجب سرشو سمتش چرخوند و نگاه منتظرش مجبورش کرد تا توضیح بده :

_ صنعت موسیقی فقط توی آواز خوندن خلاصه نمیشه...این اواخر حتی بخاطر نداشتن یه خانواده خوب هم بازخواست میشدم.

ناخوداگاه دستشو روی دسته های ویلچر گذاشت و ادامه‌داد : مهم نیست...

_ درکت میکنم.

لوئیس با لحن جدی ولی آرومش گفت و خیره به قیافه‌ی متعجب بتی مشغول تعریف کردن شد:

_ اینکه بقیه از پذیرفتنت دوری کنن و هیچ تلاشی نکنن تا شخصیتتو بشناسن...بدون دونستن چیزی از زندگیت نظر بدن و هر روز حرفاشون روی صورتت کوبیده شه.

ساکت و آروم به حرفاش گوش میداد و دستاشو به هم قفل کرده بود...حتما مرد روبه‌روش هم بخاطر مشکل جسمیش سختیای زیادی کشیده بود.

_ ولی یه چیزی رو یادت باشه.تا وقتی خودت باور نداشته باشی چقدر قدرتمند و زیبایی، نمیتونی از بقیه این انتظارو داشته باشی.

سری به نشونه تایید تکون داد  : از این به بعد من بهترین خواننده‌ی جهانم!

لوئیس شروع کرد خندیدن و با دیدن آیرینی که از روبه‌روشون داشت دست تکون میداد از حرکت وایساد.

بتی با دیدن آیرین نفس راحتی کشید و زیر لب زمزمه کرد : فکر کردم آدرس اشتباه براش فرستادم!

افسر جوون هم به جمعشون اضافه شد و لوئیس با دیدنش پرسید : با چی میخواین برگردین؟

آیرین دستاشو توی جیب شلوارش گذاشت و شونه‌ای بالا انداخت : همه که مثل شما راننده شخصی ندارن...ما هم نباشیم اتوبوسا ورشکست میشن.

Lunatic BlondeWhere stories live. Discover now