جفتشون باهم دیگه سر جنازه روی تخت فلزی وایساده بودن.
_ باید بگم اصلا از مرگش ناراحت نشدم.
شرلوک با قیافهی درهمش گفت و با دستکشش صورت جسدو کج کرد.
_ ولی...این دیگه چه کوفتیه؟چرا خودشو زجرکش کرده؟
ویلیام آروم سمتش اومد و کنارش وایساد.
_ باید اول علت مرگو پیدا کنیم.
چند لحظه سکوت و جفتشون باهم گفتن :خفگی...
ویلیام سری تکون داد و دهن جسدو باز کرد.
قیافش از دیدن صحنهی روبهروش مچاله شد.
_ زبونشو با دندوناش کنده و قورتش داده...
و تیکه گوشتو با پنس از گلوش بیرون آورد.
_ داری فکر میکنی چرا؟
ویلیام با دیدن قیافه شرلوک ازش پرسید و کارآگاه به میز پشت سرش تکیه داد.
_ چیزخورش کردن...یه چیز سمی که عملکرد مغزشو بفاک داده...یه چیزی که دیوونش کرده...توجیه دیگهای نداره.
ویلیام بدون اینکه چیزی بگه سمت دستگاه راه افتاد و به کاغذ چاپ شده نتایج خیره شد.
_ درسته...بهش جیوه خوروندن...خیلی زیاد.
شرلوک بشکنی زد : اشمور بازداشت بوده پس نمیتونسته مستقیم بلایی سرش بیاره...باید بفهمیم کی بهش جیوه داده.
حتی یه لحظه هم منتظر نموند و سمت دفتر آلبرت راه افتاد.
همینکه وارد اتاق شیشهای شد با دیدن شخصی که روی کاناپه لم داده بود ابروهاش بالا پرید.
_ موران؟
_ شرلوک؟
موران با دیدنش نیشخندی زد : قد کشیدی.
و شرلوک درجواب نگاه چپی بهش انداخت.
آلبرت با قیافه سوالی بهش نگاه کرد و کارآگاه مشغول توضیح شد: بهش جیوه خوروندن.
چشمای آلبرت گرد شد و موران پرسید : خب؟
کارآگاه با نیشخند سمتش برگشت.
_ انگار هر دفعه من قد میکشم مغزت ته میکشه.
و موران سیگار توی دستشو سمتش پرت کرد.
_ جیوه ماده سمیه...نباید تنفس و لمسش کرد چه برسه خوردش...و از اونجایی که این یارو دیوونه شده بوده حدس میزنم با غذاش مسمومش کرده باشن.
_ و الان میخوای بری دنبال قاتلش؟
_ پرسیدن داره؟
آلبرت نفسی گرفت.
_ پرسیدن نه ولی جواب داره...ایندفعه رو نمیتونی.
شرلوک متعجب تر از این نمیشد.
YOU ARE READING
Lunatic Blonde
Fanfictionبه دنبال انتقامی که تنها دلیل زنده موندنش بود و بهش امید میداد. و مزاحمی که مجبور به تحملش بود. شاید یه روزی از شرش خلاص میشد...ولی نه به این راحتی! قسمتی از متن : " اینکه یه قاتل انقدر بهم نزدیک شده باشه؟...آره...هیجان انگیزه...یه مجرم با هوشی مثل...