دستای لرزونشو مشت کرد و سرشو سمت شرلوک گرفت.
_ الیوت پیداش کرد...میگفت کاری میکنم حتی با مرگ هم نتونه خلاص شه...میخواست انتقام بلایی که سر من آورد بگیره و کم کم عذاب دادن اون مرد تبدیل به سرگرمیش شده بود.
نفس عمیقی برای آروم کردن خودش کشید و زانوهاشو بغل کرد.
_ یه زخم روی صورتش داشت...انگار یه تیکه از گوشت صورتش کنده شده بود.
ویلیام آروم کنارش نشست و دستشو روی شونش گذاشت.
_ بگو کجا میتونیم پیداش کنیم.
_ الیوت همیشه به یکی پول میداد تا مراقبش باشه ولی بعد از اینکه گرفتنش...حتما فرار کرده.
شرلوک دستی به موهاش کشید و درحالی که سیگار دیگهای روشن میکرد سمت پنجره اتاقش راه افتاد.
_ قرار نبود اینجوری پیدا بشی...بدون هیچ دردسری.
زیرلب با خودش زمزمه کرد و مشتشو فشار داد.
اینکه بعد از مدتها تونسته بود ردی ازش بزنه خوب بود...ولی نه برای اون.
شرلوک از بقیه کمک نمیگرفت چون همیشه میخواست حس خوب تموم شدن پرونده به خودش برسه...حس رضایت از خودش و کاری که تمومش میکرد.
و حالا...نقشی که در برابر بزرگترین معمای زندگیش بهش رسید دستگیر کردن و فرستادنش سمت بقیه بود.
این واقعیت که نتونست به موقع بهش برسه داشت دیوونش میکرد.
ویلیام از پشت بهش خیره شده بود و با دیدن کارآگاهی که عصبی بنظر میرسید سمتش رفت.
_ نمیخوای بری سراغش.
طوری که از حرفش مطمئن بود اعلام کرد و شرلوک آهی کشید.
_ دستگیر کردنش نیازی به من نداره.
_ فکر میکنی همه چی تموم شده؟
ویلیام با نگاه مرموزش گفت و شرلوک سرشو سمتش برگردوند.
_ ظاهرا تو اینطوری فکر نمیکنی...چرا؟
خیره بهش زمزمه کرد و با جوابی که شنید بدون هیچ حرف دیگهای به منظره بیرون از پنجره خیره شد.
_هنوز تموم نشده.
هردر با نفس عمیقی که کشید به حرف اومد : چرا دنبالشین؟
ویلیام با قدمای آروم کنارش نشست : قتلای زنجیرهای که نه سرقتی دیده میشد و نه کوچک ترین ردی.
کارآگاه نگاهشو از پنجره گرفت و سمتش اومد : تنها چیزی که ازش داشتیم همین بود...عجیب تر از اون که قاتل قصمون از عمد این چاقو رو بهمون هدیه داد...پس حتما میخواسته ردشو گم کنه.
هرد سری به نشونهی تایید تکون داد و پرسید : پس میخوای آدمی که سراغشو ازم گرفتی کنار بزاری؟

STAI LEGGENDO
Lunatic Blonde
Fanfictionبه دنبال انتقامی که تنها دلیل زنده موندنش بود و بهش امید میداد. و مزاحمی که مجبور به تحملش بود. شاید یه روزی از شرش خلاص میشد...ولی نه به این راحتی! قسمتی از متن : " اینکه یه قاتل انقدر بهم نزدیک شده باشه؟...آره...هیجان انگیزه...یه مجرم با هوشی مثل...