PART 7

180 38 11
                                    

دستاشو توی جیب شلوارش گذاشت و انگشت اشارشو سمت جنازه نشونه گرفت و تا جاده کشیدش.

_ اتفاقی نبوده...پرتش کردن...

_ ولی...

افسر پلیس با شک زمزمه کرد و شرلوک با غیض سمتش برگشت.

همیشه از اینکه مجبور بود ساده ترین چیزارو بهشون توضیح بده عصبی میشد.

_ مسیر مخصوص دوچرخه سوارا بوده...اگه بر فرض تصادف بزاریم با سرعتی که ماشینا دارن این دوچرخه وامونده باید له میشد ولی فقط یه چرخش شکسته!...یکی خواسته لاپوشونی کنه که بدجوری هم گند زده.

با بی‌حوصلگی چشماشو چرخوند تا پسر موبلوند همیشگی رو پیدا کنه...هیچکس بهتر از اون نمیتونست ذهنشو بفهمه.

ویلیام دستکش خونی رو از دستش درآورد و پلاستیک سیاه رنگ رو روی جنازه‌ی پسر جوون کشید.

_ فقط یه شکستگی جمجمه...که اونم باعث مرگش نشده.

شرلوک با چشماش به ویلیام اشاره کرد و سمت افسر چرخید.

_ بفرما...حالا اگه اجازه بدی به کارمون برسیم.

ویلیام سمتش راه افتاد و نمونه‌های توی دستشو به آیرین سپرد تا توی اداره بررسیشون کنه.

_ حدست چیه؟

شرلوک به آرومی پرسید و پسر کنارش اخمی کرد.

_ فکر میکنم بهش مواد تزریق کردن...ولی بازم نمیشه قطعی گفت...اگه نتونم چیزی بفهمم باید کالبد شکافی بشه.

سرشو تکون داد و به جاده خیره شد...

باید سوابقشو درمیاورد و این نشون از چند روز پرکاری میداد.

با اخمای شدید به جاده‌ی ساکت زل زد.

_ دنبالش کردن...

ویلیام آروم گفت و شرلوک جلوی لبخندش رو گرفت...خودشم همین نظرو داشت.

_ باید از کجا شروع کنیم؟

پسر موبلوند پرسید و شرلوک سمتش چرخید.

کارت کارمندی که از لوازم جنازه بود برداشت و سمتش گرفت.

_ تنها چیز بدرد بخورمون همینه...با اینکه موظف نیستی ولی میخوای باهام بیای؟

در حالی که مشتاق شنیدن جواب مثبتش بود پرسید.
پسر رو‌به‌روش تنها کسی بود که میتونست اطلاعات کشف شده‌ش رو باهاش درمیون بزاره و از هوش بالاش استفاده کنه.

_ بزن بریم.

ویلیام با لبخند شیرینی گفت و پشت سر شرلوکی که سرحال‌ تر شده بود راه افتاد.

سوار ماشین شدن و بی توجه به آیرینی که جامونده بود پاشو روی گاز فشار داد.

_ کارمند یه شرکت صادراتی بوده...‌اول میریم محل کارش و اگه چیزی دستگیرمون نشد محل زندگیش.

Lunatic BlondeWhere stories live. Discover now