PART 23

103 23 13
                                    

اوضاع عجیبی بود.

همه داشتن تو گوش همدیگه حرف میزدن و دنبال شرلوک هلمزی بودن که فقط چندبار شنیده بودن پسر نامشروع خانوادس.

مایکی نفس راحتی کشید و همینکه سرشو برگردوند با صورت رنگ پریده‌ی مادرش روبه‌رو شد که خیره بهش سعی داشت لرزش لباشو کنترل کنه.

هیچکس درک نمیکرد...ولی این ثروت و قدرت خانوادشونو به گند کشیده بود.

شارون نفس عمیقی کشید و با همهمه‌‌ای که تو اون سالن بزرگ افتاده بود از جاش بلند شد و سمت یه گوشه خلوت راه افتاد...الان همه دنبال سوژه بودن و بهترین کار خارج شدن از اون صحنه بود.

کنار ستون بزرگی که دورش کسی نبود وایساد و بسته سیگارشو از کیفش بیرون کشید.

همینکه دنبال فندک توی کیف کوچیکش میگشت با شنیدن صدای تقی کنار گوشش سرشو بالا آورد.

دیدن اون آتیش کوچیک باعث شد نیشخندی بزنه و سیگارشو باهاش روشن کنه.

_ ممنون.

از پسر موبلوندی که نمیشناختش تشکر کرد و ویلیام سری براش تکون داد.

_ پس مادر شرلوک هلمز معروف شمایین.

ویلیام با لبخند آرومی گفت و شارون نگاه کجی بهش انداخت.

_ و شما؟

ویلیام دستشو سمتش دراز کرد : ویلیام...پسرخونده‌ی جک و همکار پسرتون.

زن جوون با شنیدن حرفاش نیشش باز شد و دستشو گرفت : شارون صدام کن...ویلیام‌...حالا که فکر میکنم بچگی تو و لوئیسو یادمه...چقدر عوض شدی!

_ ولی شما هنوز همون بانوی زیبایی هستین که به یاد دارم.

لبخندی زد و دود سیگارشو بیرون داد : گفتی همکار شرلوکی...پس برای آلبرت کار میکنی.

_ همینطوره.

نیم نگاهی بهش انداخت و جلوی نیشخندش رو گرفت...ممکن بود شخصی که پسرش راجع بهش حرف میزد خودش باشه؟

بیخیال تحلیل شد و سیگارشو خاموش کرد : خوشحال شدم دیدمت ویلیام...امیدوارم بتونی با شرلوک کنار بیای...کمتر کسی میتونه تحملش کنه.

ویلیام سرشو به معنی تایید تکون داد : تو این مورد ، ظرفیت تحملم حتی از شما هم بیشتره.

ابروهای شارون بالا پرید : چطور؟

معلوم بود مرد روبه‌روش در تلاش برای گفتن چیزی بود ولی میخواست آروم پیش بره.

_ زندگی سختی داشتین...بعد اون بلایی که سرتون اومد...واقعا ظلم بزرگی در حقتون شد.

حس کرد گوشاش داره سوت میکشه...این مردی که جلوش وایساده بود خیلی تاریک و مرموز بنظر میومد‌‌‌...

Lunatic BlondeWhere stories live. Discover now