اوضاع عجیبی بود.
همه داشتن تو گوش همدیگه حرف میزدن و دنبال شرلوک هلمزی بودن که فقط چندبار شنیده بودن پسر نامشروع خانوادس.
مایکی نفس راحتی کشید و همینکه سرشو برگردوند با صورت رنگ پریدهی مادرش روبهرو شد که خیره بهش سعی داشت لرزش لباشو کنترل کنه.
هیچکس درک نمیکرد...ولی این ثروت و قدرت خانوادشونو به گند کشیده بود.
شارون نفس عمیقی کشید و با همهمهای که تو اون سالن بزرگ افتاده بود از جاش بلند شد و سمت یه گوشه خلوت راه افتاد...الان همه دنبال سوژه بودن و بهترین کار خارج شدن از اون صحنه بود.
کنار ستون بزرگی که دورش کسی نبود وایساد و بسته سیگارشو از کیفش بیرون کشید.
همینکه دنبال فندک توی کیف کوچیکش میگشت با شنیدن صدای تقی کنار گوشش سرشو بالا آورد.
دیدن اون آتیش کوچیک باعث شد نیشخندی بزنه و سیگارشو باهاش روشن کنه.
_ ممنون.
از پسر موبلوندی که نمیشناختش تشکر کرد و ویلیام سری براش تکون داد.
_ پس مادر شرلوک هلمز معروف شمایین.
ویلیام با لبخند آرومی گفت و شارون نگاه کجی بهش انداخت.
_ و شما؟
ویلیام دستشو سمتش دراز کرد : ویلیام...پسرخوندهی جک و همکار پسرتون.
زن جوون با شنیدن حرفاش نیشش باز شد و دستشو گرفت : شارون صدام کن...ویلیام...حالا که فکر میکنم بچگی تو و لوئیسو یادمه...چقدر عوض شدی!
_ ولی شما هنوز همون بانوی زیبایی هستین که به یاد دارم.
لبخندی زد و دود سیگارشو بیرون داد : گفتی همکار شرلوکی...پس برای آلبرت کار میکنی.
_ همینطوره.
نیم نگاهی بهش انداخت و جلوی نیشخندش رو گرفت...ممکن بود شخصی که پسرش راجع بهش حرف میزد خودش باشه؟
بیخیال تحلیل شد و سیگارشو خاموش کرد : خوشحال شدم دیدمت ویلیام...امیدوارم بتونی با شرلوک کنار بیای...کمتر کسی میتونه تحملش کنه.
ویلیام سرشو به معنی تایید تکون داد : تو این مورد ، ظرفیت تحملم حتی از شما هم بیشتره.
ابروهای شارون بالا پرید : چطور؟
معلوم بود مرد روبهروش در تلاش برای گفتن چیزی بود ولی میخواست آروم پیش بره.
_ زندگی سختی داشتین...بعد اون بلایی که سرتون اومد...واقعا ظلم بزرگی در حقتون شد.
حس کرد گوشاش داره سوت میکشه...این مردی که جلوش وایساده بود خیلی تاریک و مرموز بنظر میومد...
YOU ARE READING
Lunatic Blonde
Fanfictionبه دنبال انتقامی که تنها دلیل زنده موندنش بود و بهش امید میداد. و مزاحمی که مجبور به تحملش بود. شاید یه روزی از شرش خلاص میشد...ولی نه به این راحتی! قسمتی از متن : " اینکه یه قاتل انقدر بهم نزدیک شده باشه؟...آره...هیجان انگیزه...یه مجرم با هوشی مثل...