PART 47

77 12 7
                                    

با دیدن وضعیت مادرش سیگاری که هنوز روشن نکرده بود توی دستش تاب داد و وارد آشپزخونه شد.

_ مامان...کی رو قراره دعوت کنی؟

با دیدن نگاهش حرفشو عوض کرد : یا بهتره بگم کی رو برای شام دعوت کردی!

شارون دمای مایکروفرو تنظیم کرد و شونه‌ای بالا انداخت : دوست پسرت!

و سیگار توی دست کاراگاه‌ از وسط خم شد.

_ ویلیام؟!

با تعجب پرسید و ادامه‌ داد : کی گفته اون دوست پسرمه؟

_ خودت اسمشو آوردی...من فقط گفتم دوست پسرت.

نفس کلافشو بیرون داد و برای عصبی کردنش زمزمه کرد : شبیه پیرزنا شدی.

_ تو هم شبیه تازه عروسا شدی.

شارون با نیشخند گفت و دسر روی میزو سمتش گرفت : نمیخوای واسه شاهزادت تزئینش کنی؟

شرلوک بدون هیچ تغییری توی صورتش سری به نشونه‌ی تایید تکون داد : یه لطفی بکن و برگرد همون دهکده‌ی دور افتاده.

_ بعد اینکه پسرم میلیاردر شده؟ کار عاقلانه‌ای نیست.

_ تو بین چند میلیارد پول و دردسر درست کردن برای من قطعا دومی رو انتخاب میکنی.

شارون با صدای بلند خندید : پس یه راه بهتر واسه برگردوندنم پیدا کن.

ناخودآگاه‌ از صدای خنده مادرش لبخند کجی زد و اینبار با لحن جدی به حرف اومد : اونجا جات امن تره...نمیدونی چه کارایی از پدر برمیاد.

_ تو هم نمیدونی...برای همین اینجا خیالم راحت تره.

تا خواست چیزی بگه صدای در بلند شد و شارون با خوشحالی به استقبال مهمونش رفت.

_ انتظار نداشتم بیای.

روبه‌ پسر موطلایی گفت و ویلیام چشماشو نازک کرد : صرفا برای غافلگیری تو.

شارون خنده‌ی آرومی کرد و توی یه حرکت بازوهاشو دور تن پسر روبه‌روش حلقه کرد.

ویلیام جا خورده دستشو رو کمرش گذاشت و زمزمه‌ی آروم شارون توی گوشش پیچید : ممنونم.

شرلوک آهی کشید و از جاش بلند شد...سمت مادرش رفت و عقب کشیدش تا ویلیام بتونه وارد خونه بشه.

چند دقیقه‌ی بعد با مخلوطی از خونسردی و کلافگی سر میز نشسته بود و زیر چشمی به همکارش نگاه میکرد.

تا جایی که یادش بود مادرش شناختی ازش نداشت و مواقعی هم بود که با اومدن اسم ویلیام رنگش میپرید...ولی الان...

_ شما دوتا از کی انقدر با هم صمیمی شدین؟

ویلیام و شارون درحالی که باهم گپ میزدن سرشونو سمتش چرخوندن.

Lunatic BlondeWhere stories live. Discover now