PART 20

121 26 6
                                    

همینکه وارد اداره شد با دیدن بتی و آیرینی که کنار هم نشسته بودن لبخندی زد...ظاهرا بتی پیشنهادشو قبول کرده بود.

_ آقای جیمز!

بتی با ذوق گفت و براش دست تکون داد.

_ خوشحالم میبینمت بتی.

کنارشون نشست و سمت آیرین چرخید تا باهاش حرف بزنه ولی دختر روبه‌روش پیش دستی کرد و بتی رو فرستاد تا به کافه‌ی خلوتشون نگاهی بندازه.

_ بچه ها یه چیزایی بهم گفتن...همه چی روبه‌راهه؟

آلبرت با لحن جدی گفت و آیرین گزارش زیر دستش رو سمتش حل داد.

_ این بچه واقعا داغون شده...باید حواسم بهش باشه.

رئیس پلیس آهی کشید و سمتش خم شد.

_ کارتو تایید نمیکنم...ولی نمیتونم منکرش هم بشم...اگه قرار باشه واسه کمک به هرکسی اینهمه حساسیت به خرج بدیم باید ساختمونو تبدیل کنیم به پناهگاه!

_ میدونین که من همچین آدمی نیستم...فقط‌...بتی...نمیدونم چطوری بگم...

_ چشمتو گرفته.

آلبرت با نیشخند گفت و آیرین با تاسف سرشو تکون داد.

_ به احساسات صادقانه من توهین نکنین.

سری تکون داد و ازش جاش بلند شد.

_ صرفا چون واسه این کافه یکی نیاز بود باهات راه اومدم ادلر...تنها کاری که از دستم برمیومد همین بود.

_ پشیمون نمیشین رئیس.

آیرین با لبخند گفت و پیش بتی برگشت.

دخترک از ذوق همه جارو سرک میکشید و خنده از لبش پاک نمیشد.

_ چطوره؟

_ خیلی...قشنگه!

آیرین خیره بهش خواست چیزی بگه که دختر روبه‌روش خیلی یهویی خودشو توی بغلش پرت کرد.

_ آیرین...واقعا ازت ممنونم...نمیدونم اینهمه لطفتو چطوری جبران کنم.

شوکه شده سرجاش خشکش زد...اولین بار بود که بتی اسمشو صدا زده بود!

فرد سرشو از پشت کانتر جلو آورد : خب خانم هادسون...برای شروع بیست تا کاپ کیک میخوام به حساب من واسه جشن ورودیت.حله؟

بتی سری به نشونه‌ی تایید تکون داد و آیرین ضربه‌ای به شونش زد.

_ من دیگه باید برم ماموریت...بچه های اینجا هواتو دارن‌.

_ مراقب خودت باش.

خندید و همونطور که ازش دور میشد دستی براش تکون داد : واسه کاپ کیکا خودمو میرسونم.

فرد با قیافه‌ی پوکر بهشون زل زد و شونه ای بالا انداخت : یه قهوه بهم میدی؟ قهوه های ایرین مزه گوه میدادن.

Lunatic BlondeDonde viven las historias. Descúbrelo ahora