انگشتاش با سرعت روی دکمههای کیبورد فرود میاومدن و اخم شدید روی پیشونیش نشون از دقتش میداد.
_ محتوای پاک شده رو برگردوندم...بدرد بخوره ولی نه برای پرونده قتل.
_ منظورت چیه؟
آلبرت پرسید و فرد دست از کار کشید.
_ اثبات تمامی فسادای اقتصادی اون شرکته.
و با دنبالش یه خمیازهی بلند کشید.
ویلیام و شرلوک نگاهی به هم انداختن.
_ و اثبات دلیل قتل اون کارمند...دیدی آقای جیمز؟
شرلوک با خنده روبه ویلیام گفت و پسر موبلوند دستی به چونش کشید : با این حساب باید تمرکزمون رو بزاریم روی بالا دستیا.
آلبرت خواست چیزی بگه که با صدای داد بلندی همشون با تعجب از دیوار شیشهای اتاق به طبقهی پایین خیره شدن.
_ اون...مادر مقتول نیست؟
فرد با تعجب پرسید و آلبرت از اتاق خارج شد : شما به کارتون برسین.
سریع خودشو بهش رسوند : موضوع چیه خانم؟
زن روبهروش با دیدنش شروع به گریه کرد : یعنی چی که پرونده داره بسته میشه؟ به همین راحتی؟؟
_ کی این حرفو زده؟...دنبالم بیاین لطفا.
سمت دفترش کشوندش و یه لیوان آب براش برد تا آروم بشه.
_ درواقع فکر کنم سوءتفاهم شده...پرونده هنوز در جریانه و همین دیروز یه سرنخ جدید پیدا کردیم...پس نگران نباشین.
_ تا وقتی خودتون نیوفتین دنبالش من همیشه نگرانم.
آلبرت با تعجب بهش خیره شد : میبخشین؟؟
پیرزن با چشمایی که زیرش سیاه شده بود بهش زل زد : تا وقتی خودتون...رییس پلیس...نیوفتین دنبال قاتل پسرم...من نمیتونم آروم باشم.
_ مطمئن باشین کار افراد اینجا درسته.
_ من فقط به خودتون اعتماد دارم آقای جیمز...سالهاست که فقط اسم شمارو میشنوم...نه بقیه...
آلبرت آهی کشید : مشکلی نیست...از الان خودم همه کارارو انجام میدم...پس لطفا دیگه نگران نباشین.
صدای گریهی زن بلند شد : درک نمیکنین چه دردی توی سینمه...دنیل همهی دنیام بود.
معذب سرجاش تکون خورد...هیچوقت نمیدونست جلوی آدمی که ناراحته باید چیکار کنه پس فقط دست زن روبهروشو گرفت : پیداش میکنم...
و کافی بود این خبر به گوش شرلوک برسه تا کل اداره منفجر بشه!
_ خوابشو ببینی!
کارآگاه با عصبانیت غرید و آلبرت نفس کلافه ای کشید : لج نکن شرلی.
_ به چپم هم نیست میخوای چیکار کنی آلبرت...پرونده مال منه و خودم هم تمومش میکنم.
ESTÁS LEYENDO
Lunatic Blonde
Fanficبه دنبال انتقامی که تنها دلیل زنده موندنش بود و بهش امید میداد. و مزاحمی که مجبور به تحملش بود. شاید یه روزی از شرش خلاص میشد...ولی نه به این راحتی! قسمتی از متن : " اینکه یه قاتل انقدر بهم نزدیک شده باشه؟...آره...هیجان انگیزه...یه مجرم با هوشی مثل...