PART 10

156 34 6
                                    

انگشتاش با سرعت روی دکمه‌های کیبورد فرود می‌اومدن و اخم شدید روی پیشونیش نشون از دقتش میداد.

_ محتوای پاک شده رو برگردوندم...بدرد بخوره ولی نه برای پرونده قتل.

_ منظورت چیه؟

آلبرت پرسید و فرد دست از کار کشید.

_ اثبات تمامی فسادای اقتصادی اون شرکته.

و با دنبالش یه خمیازه‌ی بلند کشید.

ویلیام و شرلوک نگاهی به هم انداختن.

_ و اثبات دلیل قتل اون کارمند...دیدی آقای جیمز؟

شرلوک با خنده روبه ویلیام گفت و پسر موبلوند دستی به چونش کشید : با این حساب باید تمرکزمون رو بزاریم روی بالا‌ دستیا.

آلبرت خواست چیزی بگه که با صدای داد بلندی همشون با تعجب از دیوار شیشه‌ای اتاق به طبقه‌ی پایین خیره شدن.

_ اون...مادر مقتول نیست؟

فرد با تعجب پرسید و آلبرت از اتاق خارج شد : شما به کارتون برسین.

سریع خودشو بهش رسوند : موضوع چیه خانم؟

زن رو‌به‌روش با دیدنش شروع به گریه کرد : یعنی چی که پرونده داره بسته میشه؟ به همین راحتی؟؟

_ کی این حرفو زده؟...دنبالم بیاین لطفا.

سمت دفترش کشوندش و یه لیوان آب براش برد تا آروم بشه.

_ درواقع فکر کنم سوء‌تفاهم شده...پرونده هنوز در جریانه و همین دیروز یه سرنخ جدید پیدا کردیم...پس نگران نباشین.

_ تا وقتی خودتون نیوفتین دنبالش من همیشه نگرانم.

آلبرت با تعجب بهش خیره شد : میبخشین؟؟

پیرزن با چشمایی که زیرش سیاه شده بود بهش زل زد : تا وقتی خودتون...رییس پلیس...نیوفتین دنبال قاتل پسرم‌‌‌‌‌‌‌...من نمیتونم آروم باشم‌.

_ مطمئن باشین کار افراد اینجا درسته.

_ من فقط به خودتون اعتماد دارم آقای جیمز...سالهاست که فقط اسم شمارو میشنوم...نه بقیه‌‌‌...

آلبرت آهی کشید : مشکلی نیست...از الان خودم همه کارارو انجام میدم...پس لطفا دیگه نگران نباشین.

صدای گریه‌ی زن بلند شد : درک نمیکنین چه دردی توی سینمه...دنیل همه‌ی دنیام بود.

معذب سر‌جاش تکون خورد...هیچوقت نمیدونست جلوی آدمی که ناراحته باید چیکار کنه پس فقط دست زن رو‌به‌روشو گرفت : پیداش میکنم...

و کافی بود این خبر به گوش شرلوک برسه تا کل اداره منفجر بشه!

_ خوابشو ببینی!

کارآگاه با عصبانیت غرید و آلبرت نفس کلافه ای کشید : لج نکن شرلی‌‌.

_ به چپم هم نیست میخوای چیکار کنی آلبرت...پرونده مال منه و خودم هم تمومش میکنم.

Lunatic BlondeDonde viven las historias. Descúbrelo ahora