PART 80

136 14 29
                                        

_ پس شما...نامزد ریاست جمهوری رو کشتین؟

ویلیام با لحن عجیبی پرسید و شرلوک نتونست جلوی نیشخندشو  بگیره.

_ از البرت بعید نیست...ناسلامتی برادرته...ولی تو چی مایکی؟چیزی زده‌بودی؟

مایکی از جاش بلند شد و بدون کوچکترین اهمیتی به حرفاش مانیتور توی اتاقو روشن کرد.

_ معرف حضورتون که هست.

شرلوک سرشو کج کرد : راجر لاسون؟

_ وزیر تجارت.

آلبرت جواب داد و ویلیام دستاشو روی سینش گذاشت: میخواین هر کی تو دولته قتل عام کنین؟

_ و دقیقا بخاطر کیه که مجبوریم همچین کارایی بکنیم؟

آلبرت با چشمای نازک شده‌ش گفت و شرلوک خنده‌ای کرد : میخوای باور کنم برادر مارموزم بخاطر کمک به ما همچین کاری کرده؟...آره مایکی؟

_ معلومه که نه.

مایکی با خونسردی جواب داد و آلبرت دستی به پیشونیش کشید.

_ دیدی؟این به هرحال میخواست پای مارو به بازی‌های عجیب غریبش باز کنه.

ویلیام خیره به عکس روی مانیتور پرسید : بگذریم‌...ماجرای این چیه؟

چند لحظه سکوت و آلبرت جواب داد : این آدم...داره کارای خطرناکی میکنه.

_ در حدی که بخواین بکشینش؟

_ قرار نیست بکشیمش.

اینبار مایکی جواب داد و تصویرو عوضش کرد.

_ راجر لاسون داره یه تشکیلات راه اندازی میکنه...خلاصه بگم...میخواد جنبش نازیسم رو دوباره احیا کنه.

شرلوک سری تکون داد : خوشم اومد...ولی مشکلش چیه؟الانش هم کلی نئو نازی توی دنیا فعالیت میکنن.

آلبرت از جاش بلند شد و ادامه داد : داره نیرو جذب میکنه.

_ و دقیقا چه‌طوری داره همچین کاری میکنه؟

_ کلی سلاح قاچاق کرده و با چرت و پرتاش آدمای زیادی جذبش شدن...به احتمال زیاد قصدشون کودتاس.

شرلوک چند لحظه به عکسا نگاه کرد : میخواین بندازینش زندان تا نتونه کاری کنه؟

_ اگه منظورت از کار کشتاره، آره...باید جلوشو بگیریم.

_ بسیار خب...نقشه چیه؟

مایکی سیگاری روشن کرد : تو باید بگی...کارآگاه!

چند لحظه به عکسای روی میز خیره شد و بعد از چند لحظه فکر کردن زمزمه کرد: کار من پیدا کردن جوابه نه ساختن مسئله!...بهتره بسپری به خودش.

ضربه‌ای به پشت ویلیام زد و مرد کنارش دستشو روی چونش گذاشت.

_ چقدر محدودیت داریم مایکرافت؟

Lunatic BlondeDove le storie prendono vita. Scoprilo ora