پارت بیست و چهارم

108 17 3
                                    

جواب رو گرفته بود و حالا اعصابش بهم ریخته بود،  نگاه تلخی به ظرف غذاش انداخت و بدون ذره ای غذا خوردن گفت: به نظرم دروغ گفت

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

جواب رو گرفته بود و حالا اعصابش بهم ریخته بود،  نگاه تلخی به ظرف غذاش انداخت و بدون ذره ای غذا خوردن گفت: به نظرم دروغ گفت....
_جیهوپ خوبی؟
جیهوپ: نه
+ببین جیهوب تو باید اینو بپذیری که اون....
جیهوپ: اره جین پذیرفتم و فکر کنم تو خیلی از این بابت باید خوشحال باشی
جین شوکه گفت: اصلا اینطور نیست
جیهوپ با حرص: چرا هست
جین: ببین رفیق آدما راجع به رابطه هاشون دروغ نمیگن دلیلی نداره الکی بگه با یواین تو رابطه م
جیهوپ با حرص بیشتر: دارم میگم...
یونگی فورا وسط بحث گفت: هی بسه بیخیال غذاتون و بخورید....

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

_خب سلام من جونگ این معلم درس موسیقیتونم راستش فکر نمیکردم انقدر استقبال بشه از این درس

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

_خب سلام من جونگ این معلم درس موسیقیتونم راستش فکر نمیکردم انقدر استقبال بشه از این درس....
جونگ این هیجان زده نگاهش رو بین بچها چرخوند و گفت: ببینم کسی هست که ساز یا چبدونم آهنگ ساختن رو بلد باشه یا تجربه شو داشته باشه؟
تهیونگ دستشو بلند کرد جونگ این اجازه صحبت داد، تهیونگ بلند شد و گفت: من ساکسیفون قبلا تمرین کردم ولی نه به صورت حرفه ای
همه تعجب کردن و جونگ این هم گفت: وای این ساز خیلی سختیه کسی هم بهت آموزش داد؟
تهیونگ: نه به اون صورت ولی چون خودم علاقه داشتم خریدمش و....
وسط توضیحات تهیونگ نگاه جونگ این به پسری افتاد که کنار تهیونگ نشسته بود، پسر ریزه میزه ای که انگار به شدت نگران چیزی باشه، حواسش اصلا توی کلاس نبود، کمی که دقت کرد قطرات عرق سرد رو روی پیشونیش دید، جونگ این وسط حرف تهیونگ خطاب به پسر گفت: ببینم تو....
اما پاسخی نشنید، دوباره گفت: هی تو
بازم جوابی نشنید، تهیونگ کمی تکونش داد و آروم گفت: جونگکوک؟!
جونگکوک به خودش اومد و گفت: بله؟
بچها به هول شدن جونگکوک خندیدند و یونگی عصبی گفت: هر هر چتونه
با صدای محکم یونگی کلاس آروم شد و جونگ این خطاب به جونگکوک گفت: حالت خوبه؟
جونگکوک که همچنان استرس داشت گفت: ع بله...
جونگ این: اسمت چیه؟
جونگکوک: جئون جونگکوک
جونگ این به تهیونگ: تو میتونی بشینی
تهیونگ نشست و با نگرانی گفت: حالت خوبه؟
جونگکوک: آره
اما واقعا حالش خوب بود؟  نه به شدت استرس داشت و نگران شبهای بدون مصرف قرصش بود، باید چیکار میکرد؟! دزدی؟
کاری که اصلا نکرده بود و نمیدونست تو خوبه یا بد!!! بعد از کلاس بچها به صورت خودخواسته در کنار کلاس آلات موسیقی،تهیه کنندگی موسیقی و آشنایی با سازها، بازی بسکتبال رو هم برای فعالیت روزمره انتخاب کردند، جونگکوک برای اینکه تنها نباشه تصمیم گرفت تن به کلاس بسکتبال بده و با بچها همراه باشه، توی سالن که به شدت بچها لحظات خنده داری رو سپری میکردن، جونگکوک روی سکو نشسته بود و مشغول خودش شد، مشغول همون

 جونگ این: اسمت چیه؟ جونگکوک: جئون جونگکوکجونگ این به تهیونگ: تو میتونی بشینیتهیونگ نشست و با نگرانی گفت: حالت خوبه؟ جونگکوک: آرهاما واقعا حالش خوب بود؟  نه به شدت استرس داشت و نگران شبهای بدون مصرف قرصش بود، باید چیکار میکرد؟! دزدی؟ کاری که اصلا ...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

فکرهای مزخرف درباره بیماریش شد، تا اینکه حضور سرد و انرژی منفی کسی اون رو از افکارش بیرون کشید، سر چرخوند و در سمت چپ خودش یو این رو دید که با چهره کریح بهش نگاه میکرد، یو این گفت: ببینم چرا اینجا نشستی؟
جونگکوک: نشستم دیگه به تو چه؟
یو این خنده مسخره ای کرد و گفت: اوه اوه چه عصبانی من که چیزی نگفتم...
جونگکوک بی حوصله گفت: ببین سر به سرم نزار
و یک صندلی از یواین فاصله گرفت، یواین اما صندلی خالی شده رو با نشستن روش پر کرد و گفت: من که دشمن تو نیستم آروم باش
جونگکوک کلافه گفت: یا پاشو برو یا بلند میشم میرم
یو این به اعتنا به هشدار جونگکوک گفت: مشکل داری نه؟
جونگکوک: چی؟
یو این: مشکل مشکل
جونگکوک: چه مشکلی؟
یو این: یه مشکل حل نشده...
جونگکوک اخمی کرد و گفت: منظورت چیه؟
یو این: منظورم اینه که کسی که انقدر از فضای مزخرف بسکتبال فاصله گرفته ینی حتما به مشکلی داره که درگیرش کرده
جونگکوک: خودت میگی فضای مزخرف به خاطر همینه اینجام
یواین لبخنده مسخره ای زد و گفت: این فضا برای من مزخرفه نه برای تو، تو خودت یکی از اونایی
جونگکوک: یکی از کدوما
یواین: از همونا که از این مزخرفات لذت میبرن
بعد ادای و لحنش رو نمایشی کرد و گفت: چطوری رفیق؟ با هم یه بسکت نزنیم؟ من میبرم، نه من میبرم،،،، عوق
جونگکوک: تو که انقدر بدت میاد چرا اینجایی؟
یواین: دیدم مشکل داری خواستم حلش کنم
جونگکوک: لازم نکرده به کمکت احتیاجی  ندارم
بلند شد که بره اما یواین دستش رو محکم گرفت و به صندلی برش گردوند....
جونگکوک: ولم کن
یواین: چیه؟ حس اسیری بهت دادم؟
جونگکوک: ولم کن
یواین محکم تر دست جونگکوک رو گرفت و گفت: اوا میبینی دستم اصلا به شل شدن حسی نداره
جونگکوک که تقلا میکرد گفت: ولم کن

 جونگکوک: ولم کنیواین: چیه؟ حس اسیری بهت دادم؟ جونگکوک: ولم کنیواین محکم تر دست جونگکوک رو گرفت و گفت: اوا میبینی دستم اصلا به شل شدن حسی ندارهجونگکوک که تقلا میکرد گفت: ولم کن

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

یونگی که به سمت سکوهای رو به رو رفته بود تا نفسی تازه کنه با دیدن جونگکوک و یو این بلند داد زد: هی اونجا....
با صدای یونگی پسرا که در حال بازی بودند ایستادند...

داشت آتیش به پا میشد...

فیک: جونگکوکWhere stories live. Discover now