خوشحال بود، بعد از یه شب سخت و دردناک حالا میتونست بهترین روزشو داشته باشه میخواست تعطیلی امروزش رو با کسی شریک بشه که بهش اهمیت داده بود و براش دارو گرفته بود، رو به روی آیینه ایستاد و گفت: متشکرم کیم تهیونگ که برام دارو خریدی
بعد با احساس تاسف از خودش گفت: این چه جور تشکر کردنیه یکم احترام بزار...
دوباره گفت: خیلی ممنونم تهیونگ جبران میکنم
بعد دوباره با کلافگی گفت: ای بابا چی رو جبران کنی مگه اونم دارو میخواد دیوانه...بعد با احساس بدی که از خودش داشت روی تخت نشست و به جای نامعلومی خیره شد، چهره خندان تهیونگ رو یادش آورد و ناخودآگاه لبخند زد، چهره ناراحت تهیونگ رو به یاد آورد و با غمش غمگین شد، انگار میدونست چه فعل و انفعالاتی غم و شادی تهیونگ در خودش به وجود اومده برای همین سیلی های ریزی به صورتش زد و گفت: ای بابا اینکارا ینی چی؟! میری عین آدم ازش تشکر میکنی....
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
VOCÊ ESTÁ LENDO
فیک: جونگکوک
Fanficاز دنیاتون متنفرم، دنیاتون بوی لجن میده، بوی کثافت، توی دنیاتون آدما جایی ندارن... جونگکوک پسری که به خاطر وضعیت نادر جسمیش مورد قضاوت های نا به جا قرار میگیره، میتونه از این باتلاق بیاد بیرون؟ زوج: تهکوک، یونمین ژانر: متفاوت، عاشقانه، خفگان، غمگی...