پارت بیست و یکم

121 17 0
                                    

تهیونگ اخم کنجکاوانه ای کرد و گفت: حالت خوبه؟ جونگکوک چشم از پای کشیده تهیونگ گرفت و کمی خودش رو جمع و جور کرد، بعد درحالی که سعی میکرد به خودش مسلط باشه گفت: ع آره چرا پرسیدی؟ تهبونگ: میگم قرص کجاست گفتی نامی برام قرص فرستاده!!! جونگکوک دست توی ج...

Ops! Esta imagem não segue nossas diretrizes de conteúdo. Para continuar a publicação, tente removê-la ou carregar outra.

تهیونگ اخم کنجکاوانه ای کرد و گفت: حالت خوبه؟
جونگکوک چشم از پای کشیده تهیونگ گرفت و کمی خودش رو جمع و جور کرد، بعد درحالی که سعی میکرد به خودش مسلط باشه گفت: ع آره چرا پرسیدی؟
تهبونگ: میگم قرص کجاست گفتی نامی برام قرص فرستاده!!!
جونگکوک دست توی جیبش کرد و گفت: آره راستش اینجاست...
تهیونگ دوباره روی تخت جا به جا شد و به حالت چهار دست و پا روی تخت به سمتش رفت و گفت: ممنون
جونگکوک لبخندی زد و در حالی که هنوز تو شوک بود گفت: من،،، من دیگه برم...
به سمت در چرخید اما تهیونگ دستش رو گرفت  و به سمت خودش کشیدو گفت: بیا اینجا تو اتاقت چیکار داری تا کل بچها انتخاب رشته کنن طول میکشه...
جونگکوک در حالیکه توسط تهیونگ به سمتش هدایت میشد از بالای تخت به سمت کناریه تخت رفت و رو لبه تخت نشست، تهیونگ لبخندی زد و قرص رو خورد، بعد دوباره جا به جا شد و سرش رو روی بالشت گذاشت، جونگکوک با کمی نگرانی گفت:  سرت درد میکنه؟
تهیونگ: اهم
جونگکوک: خیلی؟
تهیونگ: نه
جونگکوک: لامپ و خاموش کنم؟
تهیونگ با باز و بستن چشمش تایید کرد و جونگکوک لامپ کنار تخت رو خاموش کرد، تهیونگ دست جونگکوک رو گرفت و به سمت سینه ش برد و گفت: پیشم میمونی؟
جونگکوک جواب نداد و فقط با تعجب نگاهش کرد، تهیونگ گفت: فقط تا وقتی که خوابم ببره...
جونگکوک با سر تایید کرد و تهیونگ گفت: ممنونم
و بعد چشماشو بست....

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

_اصلا گیرم ما کمکش کردیم آخرش چی؟ +ینی چی آخرش چی؟ جین اون به خاطره ما افتاد تو آتیش حالا این وظیفمونه نجاتش بدیمجین: اوه بیخیال تو دیگه زیادی هندی هستی جیهوپ_ولی جیهوپ راست میگهجین: آره تو هم همیشه در حال تاییدی

Ops! Esta imagem não segue nossas diretrizes de conteúdo. Para continuar a publicação, tente removê-la ou carregar outra.

_اصلا گیرم ما کمکش کردیم آخرش چی؟
+ینی چی آخرش چی؟ جین اون به خاطره ما افتاد تو آتیش حالا این وظیفمونه نجاتش بدیم
جین: اوه بیخیال تو دیگه زیادی هندی هستی جیهوپ
_ولی جیهوپ راست میگه
جین: آره تو هم همیشه در حال تاییدی....
+جین داری دیگه خیلی تلخ میشی
جین با عصبانیت داد زد و  گفت: من تلخ میشم؟
همه به میز پسرها نگاه کردند و یونگی که تا اون موقع ساکت بود گفت: آروم باشین مراقبا میان...
جین کمی آروم گفت: تقصیر اینه دیگه
+هه قبلا به ما میگفت نامی الان شدیم این...
بعد بلند شد و گفت: من میرم اتاقم فعلا که وقت تشکیل کلاسا نیست...
نامی رفت و جین عصبی به کاسه خالی نودلش خیره شد، یونگی گفت: دیدی چیکار کردی؟
جین: تقصیر منه؟ یا این دوتا
جیهوپ: ببخشید مگه منو جیمین چیکار کردیم؟
جین با حرص: هیچی فقط شدی فداکار کشور کره
جیمین:چرا نمیفهمی حرف ما رو میگیم اون کمکمون کردپس ما هم باید کمکش کنیم همین...
جین:خوبه برید کمکش کنی فقط مزاحم منو نامی نشید...
بلند شد و جیهوپ گفت: چه ربطی داشت؟ نامی خودش میخواد کمک کنه...
جین بلند شد و  با حرص گفت: جیهوپ داری میری رو مخم
جیهوپ هم بلند شد و با عصبانیت گفت: من یا تو؟
یونگی: بچها!!!
جین خنده عصبی کرد و گفت: دیگه وراج گروه لقبشو به این و اون میده
جیمین: جین!!!
جیهوپ: به من میگی وراج ولی نامی به خاطره تو رفت...
یونگی: جیهوپ بسه...
جین با شنیدن جمله جیهوپ حرصی شد و سیلی محکمی بهش زد، جیهوپ که شل ایستاده بود افتاد پشت میز، تمام سالن بهشون نگاه کردند و یونگی در حالی که به سمت جیهوپ میرفت گفت: جین چیکار میکنی؟
جیمین بهت زده به جین که خودش هم از رفتارش تعجب کرده بود نگاه کرد و مراقب نزدیکشون شد: اینجا چه خبره؟
جیمین: ع هیچی ما هممون دوستیم یه سوتفاهمی شد همین
مراقب: اون حالش خوبه؟
یونگی در حالی که جیهوپ رو بلند میکرد گفت: بله حالش خوبه...
مراقب با دیدن پیشونی زخمی جیهوپ گفت: کی اینکار و کرد؟
همه سکوت کردند و جیهوپ گفت: پام لیز خورد افتادم
جین در حالی که چشماش و با شرمندگی میبست و تقریبا قرمز شده بود سرشو پایین انداخت، مراقب گفت: خیل خب حواستون و جمع کنید...
و بعد دور شد، یونگی جیهوپ رو به سمت اتاق پانسمان برد و جیمین به جین گفت: خیلی زیاده روی کردی...

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نگاهش میکرد، انگار داشت یکی از فیلم های پرنسس های دیزنی رو میدید، دستی سایه وار روی صورت تهیونگ کشید و روی خال گونه ش استپ کرد، انگار یکی از جذابیت هاش رو پیدا کرده بود، انگشت شصتش رو روی خال گونه ش به صورت سایه وار گذاشت، یکم که انگشتش رو حرکت دا...

Ops! Esta imagem não segue nossas diretrizes de conteúdo. Para continuar a publicação, tente removê-la ou carregar outra.

نگاهش میکرد، انگار داشت یکی از فیلم های پرنسس های دیزنی رو میدید، دستی سایه وار روی صورت تهیونگ کشید و روی خال گونه ش استپ کرد، انگار یکی از جذابیت هاش رو پیدا کرده بود، انگشت شصتش رو روی خال گونه ش به صورت سایه وار گذاشت، یکم که انگشتش رو حرکت داد مژه های بلندش رو حس کرد، توی خیالش تصور صورت روی صورت معشوق به چهره ش لبخند به ارمغان آورد، انگار بی اراده شده بود، خم شد و دلش میخواست خال گونه ش رو هر چند کوتاه ببوسه، شاید هیچ وقت تصور نزدیک شدن به کسی رو نمیکرد، شاید با رفتارهای لیسا متوجه شده بود که امکان رابطه و لمس عشق توی قلبش غیر ممکنه اما حالا اینجا بود، توی اتاق نسبتا بزرگ دانشگاه، با یکی از دلبرترین موجودات دنیا، کمی جلو رفت و با تپش قلب زیاد نزدیک خال گونه تهیونگ شد، لبش رو آروم غنچه کرد و در حالی که مراقب بود تهیونگ بیدار نشه، بوسید، تهیونگ تکون خورد و جونگکوک سریع عقب رفت، اما تهیونگ نزاشت ازش دور بشه درحالی که با دست راستش دستش و گرفته بود با انگشت اشاره دست چپش در حالی که چشمهاش بسته بود، اشاره به گونه راستش کرد، جونگکوک شوکه شده گفت: ع من باید برم...
خواست بلند بشه که تهیونگ محکم به سمت خودش کشید و صورت هر دو بهم نزدیک شد، تهیونگ باز اشاره کرد و جونگکوگ در حالی که همچنان شوکه بود، خودش رو بین دستهای تهیونگ بیچاره دید و مجبور به انجام دستورش شد، کمی نزدیک شد و گونه سمت راستش رو بوسید، اما قبل از اینکه عقب بره تهیونگ سرش رو به سمت گردنش برد، حس شوکی که چند لحظه قبل توی تمام وجودش موج میزد، حالا جاشو به اغوای زیبای معشوق داده بود، جوری که با لمس صورت تهیونگ توی گردنش چشمهاش بی اختیار بسته شد، صورتش رو به سمت گردنش برد، اما بوسه خیس روی گردنش دوباره باعث عقب رفتنش شد و اینبار بی درنگ از اتاق بیرون رفت....

فیک: جونگکوکOnde histórias criam vida. Descubra agora