_به نظرت الان چه حالی داره آیو؟!
آیو: کی؟!
_جیمین
آیو: خوشحاله که گیر نیفتاده
_ولی رفیقاش فهمیدن چیکار کرده دیگه
آیو خواب آلود گفت: آره ولی رفیقاش آدمای خوبین فکر نکنم بهش چیزی بگن
_بازم یه جورایی قتل کرده
آیو خمیازه ای کشید و گفت: اونو دیگه نمیدونم شایدم دعواش کردن
نور ضعیف چراغ قوه از توی راهرو و از زیر در به داخل اتاق افتاد بعد دوباره اتاق تو خاموشی فرو رفت آیو با صدای آرومی گفت: بگیر بکپ دیگه
_وا به من چه؟!
آیو: نم آن همینجوریشم غیر قانونی اینجام انقدر سر و صدا میکنی که میان پرتمون میکنن بیرون
نم ان کمی رو تخت صاف شد و در حالی که به سقف خیره بود گفت: ولی حتما جیهوپ خیلی ناراحته
نور چراغ قوه دوباره نمایان شد و اینبار آیو با صدای خفه ای گفت: ببند دهنتو...
نم آن: باشه ببخشید شب بخیرـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بین کنجکاوی های نم آن و در میانه شب بلند و پر از تنش آب و آتش، جیمین ناباورانه به چشمهای سرد و بی روح دیکتاورش نگاه میکرد، سخت بود، دیکتاوری که روزگاری از نبود جیمین به عنوان علت مرگش یاد میکرد حالا شخصا در میانه شب درخواست تغیبر اتاق جیمین به طبقه منفی ۷ رو داده بود و منتظر مونده بود تا رفتنش رو تماشا کنه، اشکهای ریخته شده به صورت سرخ جیمین حالا آخرین رود رو به صورت پر از سرد یونگی روانه میکردند تا بلکه از این صخره صدایی در بیاد، اما نه خبری نبود، خبری از گرفتن راهش اینکه( اگه بری نمیدونم چه بلایی سرم میاد) نبود، خبری از صدا زدن های (فرشته من) نبود حتی این آقای دیکتاور دیگه با حالت جذابی نمیگفت(د لعنتی گریه نکن) جیمین خودش رو با این صداهای گیرا توی مغزش تنها میدید، کمی قدم برداشت که دستی دستش رو سفت گرفت، بین گریه لبخند زد، به سمت دیکتاتورش برگشت، واقعا خواب نبود، دستش رو گرفته بود، اما قبل از ساختن رویای عاشقانه توی ذهنش دیکتاتور با دست دیگرش گردنبند کاپلیش رو از روی گردن جیمین پاره کرد، جیمین مات چشمهایی رو نگاه کرد که نگاهش نمیکردند با صدای ضعیفی گفت: یونگی!
یونگی اما بی اعتنا به این صدا دست جیمین رو رها کرد رو به مراقب گفت: برگه تعهد رو کی امضا میکنه؟!
مراقب: فردا الان مدیر نیست
جیمین ناباورانه گفت: چه برگه ای؟!
مراقب: تعهدی که دیگه سمت این دوستات پیدات نشه
یونگی: ما دوستاش نیستیم
بعد با حرص به چشمهای اشکبار جیمین نگاه کرد و گفت: دشمناشیم
سختتر از همیشه راهش رو به سمت اتاقش پیش گرفت و با تنه نسبت محکمی که به جیمین زد، قلب پسر گناهکار این روزها رو بیشتر شکست
جیمین به مراقب نگاه کرد و مراقب با طعنه گفت: حق داره تو خطرناکی من بودم پرتت میکردم بیرون الکی اشک تمساح نریز راه بیفت...
جیمین به در اتاق یونگی نگاهی کرد و رد شد....ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بوسه ای به سینه و دستی به کمر فارغ از جهان بهت زده از دست یونگی مشغول عشق بازی شبانه بودند، بدنها حرکت های سریع داشتند و لبها آهسته باز و بسته میشدند، تب تند تن هر دو به فضا هیجان وارد کرده بود و هر لحظه بیشتر میشد، هر چی پیش میرفتند انگار بیشتر میخواستند، آب لبش رو از روی لب آتش برداشت و با حالت خبیثی گفت: نوبته من جونگکوکی
با یک اشاره جونگکوک رو زیر خودش برد با لمس لبهاش رو نیپلهای سرخش حس تازه ای رو بهش هدیه کرد، اما همه چیز به ساده گی فکرهای جونگکوک نبود، رابطه از بوسه فراتر میرفت ، جونگکوک که تا اون لحظه با حس بوسه غرق در رویای صورتیش بود، با حس دست آب رو شلوارش فورا بلند شد و گفت: چیکار میکنی تهیونگ؟!
تهیونگ شوکه صاف شد و گفت: چی؟!
جونگکوک که به خودش اومده بود گفت: ع ینی منظورم اینه که... ینی من...
تهیونگ گنگ گفت: تو چی؟!
جونگکوک: فکر کنم یکم زیاد بود
تهیونگ: چی؟!
جونگکوک: ع چیز ینی اینکه...
تهیونگ وسط حرفش به پیشونیش ضربه زد و گفت: وای
جونگکوک با تعجب گفت: چیشد
تهیونگ: صبر کن ببینم تو تا حالا رابطه جنسی نداشتی؟!
جونگکوک حرفی نزد و با افکار پریشانش به تهیونگ نگاه کرد، تهیونگ که خودش رو شرمنده میدید گفت: ببین معذرت میخوام نمیخواستم معذب بشی من فقط فکر کردم که اگر انجامش بدیم راحتی ینی میدونی چی میگم؟!... من واقعا معذرت میخوام
جونگکوک اما خودش رو مقصر میدونست توی دلش گفت(در اصل من باید معذرت بخوام)
تهیونگ از روی تخت بلند شد و در حالی که لباس میپوشید گفت: من میرم اتاقم باشه؟!
جونگکوک با بغض لباسش رو برداشت و گفت: اینجا اتاق توئه
تهیونگ ایستاد و با حس شرمندگی دست روی صورتش گذاشت، احساس گناه میکرد و صدای بغض دار جونگکوک به این عذاب وجدان اضافه کرد، جونگکوک بدون حرف زیادی در حالی که چشماش پروخالی میشد با گفتن شب بخیر ریزی فورا از اتاق خارج شد....ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بین نگاههای پر از سوال دانشجوهای مختلف جیمین اول صبح به همراه مراقب نسبتا خوش اخلاق سونگ ایل کوک به سمت سالن دفتر مدیر رفت و تعهد نامه ای که یونگی گفته بود رو امضا کرد، کمی گذشت و به مراقب گفت: آقای سونگ
سونگ: بله؟!
جیمین: امکان داره برم کلاس موسیقی ۲
سونگ: آره ولی قبلش باید در خواست پر کنی
جیمین: متوجه ام
سونگ: مشکل دوستاتن؟!
جیمین تلخ گفت: نه مشکل منم
سونگ: شاید واقعا مشکل تو نیستی
جیمین به سونگ نگاه کرد و بعد بدون هیچ حرفی منتظر اومدن مدیر موند...شاید مشکل جیمین نبود...
ESTÁS LEYENDO
فیک: جونگکوک
Fanficاز دنیاتون متنفرم، دنیاتون بوی لجن میده، بوی کثافت، توی دنیاتون آدما جایی ندارن... جونگکوک پسری که به خاطر وضعیت نادر جسمیش مورد قضاوت های نا به جا قرار میگیره، میتونه از این باتلاق بیاد بیرون؟ زوج: تهکوک، یونمین ژانر: متفاوت، عاشقانه، خفگان، غمگی...