پارت پنجاهم

83 9 0
                                    

_زاویه رو داری؟ +آره _خوبه شیرجه میرم بگیر+اوکیخواست عکس بندازه اما بعد از شیرجه چیزی ندید، با دقت از توی دوربین نگاه کرد، اما خبری نبود، بلند داد زد: تهیونگ؟! سطح دریا صاف بود، هوا هر لحظه تاریک تر میشد و میدان دید کمتر، با استرس دوباره داد زد: ت...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

_زاویه رو داری؟
+آره
_خوبه شیرجه میرم بگیر
+اوکی
خواست عکس بندازه اما بعد از شیرجه چیزی ندید، با دقت از توی دوربین نگاه کرد، اما خبری نبود، بلند داد زد: تهیونگ؟!
سطح دریا صاف بود، هوا هر لحظه تاریک تر میشد و میدان دید کمتر، با استرس دوباره داد زد: تهیونگ؟!
اما خبری نبود، به اطراف نگاه کرد و از استرس انگار که سردش باشه دندوناش بهم ساییده میشد، دوباره با ترس بیشتری صدا زد: تهیونگ؟!
اما باز هم جوابی نگرفت، اینبار بدون ذره ای درنگ به سمت دریا رفت و سعی کرد پیداش کنه.....

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

_چی؟! +آیو ببین به کسی نباید بگی؟! آیو با تعجب و ترس با لحنی که انگار سعی میکرد صداش رو بیاره پایین گفت: نم آن چی میگی این یارو یه جوری اقدام به قتل کرده اگر یواین بمیره میدونی چی میشه؟ نم آن: میدونمآیو: نمیدونی ببین اگر یواین بمیره تو هم تو قتلش ...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

_چی؟!
+آیو ببین به کسی نباید بگی؟!
آیو با تعجب و ترس با لحنی که انگار سعی میکرد صداش رو بیاره پایین گفت: نم آن چی میگی این یارو یه جوری اقدام به قتل کرده اگر یواین بمیره میدونی چی میشه؟
نم آن: میدونم
آیو: نمیدونی ببین اگر یواین بمیره تو هم تو قتلش شریکی
نم آن با تعجب: چی به من چه!!!!
آیو: بله به خاطر اینکه نمیری راجع به اون سوپ به دکترا بگی
نم آن: میگم مطمئن نیستم به خاطر اون سوپ باشه بدحالیش
آیو: مطمئن باش چون دکترا میگن اینطوریه
نم آن با کلافگی: بیخیال ببین آیو بزار این پسره برداره من بهش بگم برگردن
آیو: که چی؟
نم آن: مگه نمیگی اگر یواین بمیره منم مقصرم؟
آیو: خب؟!
نم آن: خب میخوام بگم برگردن دیگه
آیو: خب چرا الان نمیری اسم طرفو بگی؟
نم آن: اسمشونو نمیدونم
آیو:من اسم دو نفرشونو میدونم یکی جیهوپ یکی جونگکوک من میرم بگم
خواست بره که نم آن جلوشو گرفت و گفت: نه نه وایستا
آیو: چیکار میکنی؟
نم آن با حالت التماس گفت: نرو
آیو: چرا؟
نم آن: ببین درسته این مشکل به وجود اومده ولی از چهره اون پسرا مشخصه که اینکاره نیستن
آیو با حالت مسخره گفت: کدوم کاره؟ آدم کش؟
نم آن پاسخی نداد و آیو گفت: صد دفعه گفتم از رو ظاهر قضاوت نکن نمیفهمی که، برو کنار
نم آن: نه خواهش میکنم
آیو: نم آن؟!!!!
نم آن: خواهش بزار به خودشون بگم خودشون بیان اینطوری زشته
آیو: زشت؟ یارو داره میمیره
نم آن: ببین بعد الان چند ساعت از اتفاقی که افتاده گذشته اگه الان بگیم خودمونم تو درد سر میفتیم بفهم
آیو: هر چی بیشتر طول بکشه خبر دادن بیشتر تو درد سر میفتیم برو کنار
نم آن: نه تو رو خدا
آیو با زور بیشتر نم آن رو کنار زد و گفت: د برو کنار احمقی؟!! به خاطر چندتا پسری که نمیشناستشون داره بال بال میزنه
آیو بیرون رفت و نم آن دنبالش حرکت کرد و گفت: وایستا خواهش میکنم...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

_تهیونگ؟!!!!! برای گرفتن جوابی ازش انگار تا وسطای دریا رفته بود، با هراس به اطرافش نگاه میکرد، هوا رو به تاریکی میرفت و انگار بین این تاریکی خودش رو تنها میدید تا اینکه با تکانه های آب پشت سرش به سرعت به عقب نگاه کرد و تهیونگ رو دید که داشت بهش نگ...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

_تهیونگ؟!!!!!
برای گرفتن جوابی ازش انگار تا وسطای دریا رفته بود، با هراس به اطرافش نگاه میکرد، هوا رو به تاریکی میرفت و انگار بین این تاریکی خودش رو تنها میدید تا اینکه با تکانه های آب پشت سرش به سرعت به عقب نگاه کرد و تهیونگ رو دید که داشت بهش نگاه میکرد پ انگار کمی اخم کرده بود، با عصبانیت گفت: دیوونه ای؟! کجا بودی؟! فکر کردم اتفاقی برات افتاده
تهیونگ بهش نگاه کرد و با کمی اخم گفت: تا وسط دریا اومدی؟
جونگکوک با عصبانیت: باید پیدات میکردم
تهیونگ: به خاطر پیدا کردن من تا وسط دریا اومدی؟
جونگکوک: آره
تهیونگ: وگرنه فوبیا داری؟!

جونگکوک به متوجه سوتیش شد به تهیونگ نگاه کرد و چهره عصبانیش به چهره شرمندگی دراومد، تهیونگ با همون اخم نگاهش کرد و بعد گفت: واقعا که خواست به سمت ساحل بره که جونگکوک از پشت بغلش کرد و گفت: متاسفم تهیونگ با اینکه از دستش دلخور بود ولی با حس آغوش گر...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

جونگکوک به متوجه سوتیش شد به تهیونگ نگاه کرد و چهره عصبانیش به چهره شرمندگی دراومد، تهیونگ با همون اخم نگاهش کرد و بعد گفت: واقعا که
خواست به سمت ساحل بره که جونگکوک از پشت بغلش کرد و گفت: متاسفم
تهیونگ با اینکه از دستش دلخور بود ولی با حس آغوش گرم جونگکوک طوری که حس گرمیه لذت بخشی بگیره کمی عقب رفت و طوری ایستاد که بدنش به بدن جونگکوک بخوره، بعد کمی مکث کرد و با لبخند کمرنگی پیشونیش رو به پیشونی جونگکوک زد وانگار دلخور بودنش رو فراموش کرده بود اما به خودش مسلط شد و گفت: چیه؟
جونگکوک با بغض: متاسفم
تهیونگ: و دیگه دروغ نمیگی
جونگکوک چیزی نگفت و تهیونگ گفت: ولی بازم میگی
باز هم جونگکوک ساکت موند و تهیونگ به سمتش برگشت و صورتش رو بین دستاش گرفت و ادامه داد: نمیدونم چه رازی داری؟! نمیدونم چه مشکلی این وسط هست که مجبورت میکنه دروغ بگی
جونگکوک چشماشو دزدید و تهیونگ گفت: امیدوارم خودت یه روزی بهم بگی
جونگکوک: م،،، من...
تهیونگ وسط حرفش گفت: هیش بیا بریم دیگه داره شب میشه نامجون عصبانی میشه
جونگکوک لبخند زورکی ای زد و گفت: ع باشه بریم

اما هیچ وقت قرار نبود تهیونگ از رازش با خبر بشه...

فیک: جونگکوکWhere stories live. Discover now