کم کم زندگی تلخش رو داشت آغاز میکرد،صبح فردا برای صبحانه همه وارد سالن شدند و جونگکوک روی میز تک نفره کنار پله نشست،جیهوپ با دیدنش گفت: کی فکرشو میکرد یه روزی خودش بره اونجا بشینه!
نامجون با احساس تاسفی که داشت گفت: اونم بالاخره برمیگرده پیشمون
تهیونگ با حرص و جدی: نه نامجون برگشتنی در کار نیستجیمین: ته ته تو چته همین چند روز پیش که دوسش داشتی
تهیونگ خنده هیستریکی زد و گفت: یه جوری رفتار میکنی انگار خبرنداری
جیمین:خبر دارم ولی تغییر ۱۸٠ درجه ای تو بیشتر منو متعجب میکنه!!!
تهیونگ: من به حقم پس تعجب نکن
یونگی یک قاشق از سوپ سبزیجاتش رو خورد گفت:ازش بدت میاد؟!تهیونگ جوابی نداد و یونگی گفت:نشنیدم!
تهیونگ (کلافه):یونگی
یونگی:ازش بدت میاد
تهیونگ (با حرص):آره حالا راحت شدی؟!
یونگی:به خاطر چی؟!به خاطر متفاوت بودنش؟!یا پنهون کردن تفاوتش؟!
جیمین:چه فرقی داره
یونگی:فرق داره عزیزم
تهیونگ با چهره ای که حرص توش موج میزد گفت:به خاطر اینکه ازم سواستفاده کرد....
جین:بیخیال این رفتارت دیگه زیادیه بدبخت چه سواستفاده ای کنه بهش نمیاد اصلا
تهیونگ:هه منم گول ظاهرش و خوردم
جیهوپ:بیخیال ته ته اون فقط ازت پنهون کرده این کجاش سواستفاده ست؟!
تهیونگ با چشمانی پر میشد گفت:من عاشقش شدم میفهمی،فکر کردم دوس داشتنش خیلی خوبه،فکر کردم این همون کسیه که میتونم ازش برای بابام تعریف کنم و بگم همجنسگراها همینقدر فرشته ان ولی چیشد؟!ناامیدم کرد....
نامجون:خیل خب آروم باش
YOU ARE READING
فیک: جونگکوک
Fanfictionاز دنیاتون متنفرم، دنیاتون بوی لجن میده، بوی کثافت، توی دنیاتون آدما جایی ندارن... جونگکوک پسری که به خاطر وضعیت نادر جسمیش مورد قضاوت های نا به جا قرار میگیره، میتونه از این باتلاق بیاد بیرون؟ زوج: تهکوک، یونمین ژانر: متفاوت، عاشقانه، خفگان، غمگی...