فورا جلو رفت و گفت: تو اینجا چیکار میکنی برو بیرون
_چیشده انتظارشو نداشتی؟!
+جونگکوک!
جونگکوک گفت: باید بشنوی منو!! حتی شده یه دقیقه تهیونگ
تهیونگ عصبی: یا میری بیرون یا صدا میکنم بیان بندازنت بیرون پسره....
از ادامه حرفش انگار که منصرف شده باشه کمی مکث کرد اما جونگکوک گفت: بدکاره؟! همینو میخواستی بگی؟!تهیونگ اینبار دستش رو گرفت و خواست به سمت در ببرتش که جونگکوک با غلبه بهش بازوهاش رو گرفت و به دیوار تکیه ش داد، تهیونگ شوکه گفت: چیکار میکنی؟!
جونگکوک: منم!
تهیونگ: چی؟!
جونگکوک با چشمای پر شده گفت: منم اینی که داری باهاش میجنگی منم، دشمن نیست، غریبه نیست منم، نه شمشیر دستمه نه سنگر گرفتم جلوت نه قراره باهات بجنگم، ببین دستام بالاست تسلیمم،نه از ترس، فقط به حرمت عشقی که تو از یاد بردیش، اگه جواب نمیدم و سکوت میکنم واسه این نیست که جواب حرفاتو ندارم، من یادم نرفته اینی که جلوم وایستاده تویی،ولی تو انگار یادت رفته،اینی که داری زخم رو زخمش میزنی منم، اینی که انقدر ازش متنفری منم، کسی که تا دیروز عشقت بود، کسی که میخواستی باهاش تا آخر دنیا باشی و از اون بغلای زیادی که ممکن بود باهاش داشته باشی حرف میزدی، میدونم ازم چندشت میشه، حتی ممکنه مثل مادرم....
بغضش رو کمی خورد و ادامه داد: بعد از دست زدنم بهت بری حموم و خودتو بشوری...
اشکش سرازیر شد و ادامه داد: ولی منم آدمم، حداقل اگر منو آدم نمیبینی به خاطر عشقی که نسبت بهم داشتی بهم احترام بزار، به قلدرا مدال نمیدن، اینکه جلومو بگیری و بخوای چندش بودنمو تو صورتم بزنی عادلانه نیست، تهیونگ، اگر عدالتی هست برای منم باشه....
YOU ARE READING
فیک: جونگکوک
Fanfictionاز دنیاتون متنفرم، دنیاتون بوی لجن میده، بوی کثافت، توی دنیاتون آدما جایی ندارن... جونگکوک پسری که به خاطر وضعیت نادر جسمیش مورد قضاوت های نا به جا قرار میگیره، میتونه از این باتلاق بیاد بیرون؟ زوج: تهکوک، یونمین ژانر: متفاوت، عاشقانه، خفگان، غمگی...