یواین با دیدن یونگی فورا بلند شد و گفت: من کاری باهاش نداشتم
جونگکوک با تعجب به یواین نگاه کرد بعد به یونگی گفت: داره دروغ میگه دستمو گرفته بود
تهیونگ که این حرف و شنید با نگرانی و اخم از پله ها بالا رفت و دست جونگکوک رو گرفت و گفت: خوبی؟
جونگکوک با سر اشاره کرد و یواین به حرف جونگکوک واکنش نشون داد: اصلا هم همچین چیزی نیست
یونگی به یواین: خودم دیدمت....
مربی بسکتبال که مرد قد بلند و تنومندی بود از در وارد سالن شد و با دیدن جمعیت گوشه سکو جلو رفت و گفت: اینجا چه خبره؟
جونگکوک: این....
وسط حرفش یونگی بدون اینکه نگاهش پر از نفرتش رو از یواین برداره به مربی گفت: چیزی نیست یه مشکلی بود حل شد...
بچها با تعجب به یونگی نگاه کردند، یواین پوزخندی زد و از سالن بیرون رفت...ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
_پسره کنه حالتو جا میارم
+چیشده یواین؟
یواین: هیچی یه بیبی فیس اعصابمو بهم ریخته
+از لای در داشتم نگاه میکردم عین بچها گفت دستمو گرفته بود
یواین: اونو نمیگم منظورم اونیکیه
+من ندیدم کدوم؟
یواین بی حوصله گفت: ول کن باک
باک: خب باشه ولی میخوای چیکار کنی؟
یواین با غضب به در سالن ورزش نگاهی کرد و گفت: به وقتش میفهمیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
VOCÊ ESTÁ LENDO
فیک: جونگکوک
Fanficاز دنیاتون متنفرم، دنیاتون بوی لجن میده، بوی کثافت، توی دنیاتون آدما جایی ندارن... جونگکوک پسری که به خاطر وضعیت نادر جسمیش مورد قضاوت های نا به جا قرار میگیره، میتونه از این باتلاق بیاد بیرون؟ زوج: تهکوک، یونمین ژانر: متفاوت، عاشقانه، خفگان، غمگی...