_الو؟!
+الو آقای یونگی
یونگی: خودمم شما؟!
_من سلوی هستم همون دختری که صبح اومد تو اتاقتون
یونگی: بله بفرمایید
سلوی: بعد از نهار یه لوکیشن براتون میفرستم لوکیشن یه ایستگاه تاکسی هستش
یونگی: اونجا چرا؟!
سلوی: دانگ میخواد یواین رو بکشونه اونجا تا بتونه به هدفش برسه قضیه هم اینه که شما به خاطر عید بودا میخوایید برید خانوادتون رو ببینید
یونگی: اوکی
سلوی: فقط راس ساعت ۹ شب باید اونجا باشید
یونگی: من تنها نمیام
سلوی: ایرادی نداره
یونگی: اوکی بای
سلوی: بای
_خوبه نقشه باحالیه!!!سلوی: ببین سویون اگه خبری به گوش یواین برسه میکشمت
سویون: بیخیال من اگر میخواستم همکاری نکنم با دخترا قرار دعوا نمیذاشتم که مراقبا سرگرم بشن
سلوی: خوبه
سویون: میدونم خوبه، فقط بقیه پولم....
سلوی سمت کشوی کتابهاش رفت و باقی پول سویون رو بهش داد و گفت: کار من و تو تمومه
سویون: اوکی
دست دراز کرد که پول رو بگیره اما سلوی دستش رو عقب کشید و گفت: اخازی ای تو کار نباشه سویون فردا نگی بیشتر میخوام تا دهنم باز نشه!!!
سویون پول رو گرفت و گفت: بیخیال دنبال بازی نیستم
سلوی: امیدوارم....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
YOU ARE READING
فیک: جونگکوک
Fanfictionاز دنیاتون متنفرم، دنیاتون بوی لجن میده، بوی کثافت، توی دنیاتون آدما جایی ندارن... جونگکوک پسری که به خاطر وضعیت نادر جسمیش مورد قضاوت های نا به جا قرار میگیره، میتونه از این باتلاق بیاد بیرون؟ زوج: تهکوک، یونمین ژانر: متفاوت، عاشقانه، خفگان، غمگی...