پارت شونزدهم

149 20 5
                                    

توی اتاقش نشسته بود، اتاقی که همین چند دقیقه پیش صاحبش شده بود بزرگ تر از اتاق قبلی بود، انگار اتاق های این راهرو برای دانشجوهای ویژه بود اما خب هیچ چیزی راجع به ویژه بودن بعضی از اتاق ها نشنیده بود، از بین وسایل هاش دفتر خاطرات کوچیکش رو برداشت و...

Ups! Gambar ini tidak mengikuti Pedoman Konten kami. Untuk melanjutkan publikasi, hapuslah gambar ini atau unggah gambar lain.

توی اتاقش نشسته بود، اتاقی که همین چند دقیقه پیش صاحبش شده بود بزرگ تر از اتاق قبلی بود، انگار اتاق های این راهرو برای دانشجوهای ویژه بود اما خب هیچ چیزی راجع به ویژه بودن بعضی از اتاق ها نشنیده بود، از بین وسایل هاش دفتر خاطرات کوچیکش رو برداشت و با یک خودکار نسبتا روان نوشت:
سلام مادربزرگ، خواستم بگم دیگه نگرانم نباش، من دیگه یه عالمه رفیق دارم که کمکم میکنن و برام ارزش قائلن، کنارشون احساس خوبی دارم، خصوصا کنار تهیونگ، انصافا پسر شیرینیه، خیلی هم خوشگله، میخوام یه دوربین عکاسی بگیرم باهاش از تهیونگ عکس بگیرم، آخه میدونی حتم دارم خیلی تو عکس خوشگل میفته، اما یکم نگرانم، قرصام داره تموم میشه فقط ازش 4 تا مونده، نمیدونم چرا بی فکری کردم و بیرون از دانشگاه نخریدم، از حال و هوای اینجا اگه بگم، خوبه از خونه خودمون که بهتره، یه وقت دلخور نشیا، من مامان و دوست دارم ولی خودتم همیشه از دستش عصبانی میشدی مگه نه؟ پس بهم حق بده، من برم فردا روز مهمیه انتخاب رشته و این داستانا، اگر چیز مهمی شد میام بهم خبر میدم، شب بخیر....
درد و دل کرد،چون برای اولین بار بعد از یک دوره طولانی، یه اتفاق جذاب براش افتاده بود، دوست پیدا کرده بود، کسی روش آب نمیریخت، بهش نمیگفتن مریض، تحقیرش نمیکردن، انگار داشت از تنهایی در میومد، با اینکه دلهره داروهاش برای لحظه ای رهاش نمیکرد اما از وضعیتش راضی بود، اینکه قبل از اومدن به دانشگاه فکر میکرد قطعا نقل مکان میتونه براش دشوار باشه و حالا این نقل مکان با دوستهای جدید قابل تحمل شده بود، بیشتر خوشحالش میکرد، لبخندی زد و بعد از مصرف قرصش به خواب عمیقی فرو رفت...

اما برعکس آرامش این اتاق، اتاق کناری تشویش دشواری رو تجربه میکرد، تهیونگ روی تخت دراز کشیده بود و به حرفهای یونگی و جیهوپ فکر میکرد، گرچه تا اون لحظه اهمیتی نمیداد ولی بعد از حرفهای جیهوپ و یونگی به فکر افتاده بود، واقعا چرا جونگکوک تمام وسایلش رو آورده بود؟! چرا اکثر وقتها در حال گریه کردن بود؟! این سوالها بدجوری توی مخش بود، اما تصمیم گرفت با کشیدن چند نفس عمیق ذهنش رو آروم تا بتونه بخوابه و اینکارش جواب داد....

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

_ای بابا این رشته مکانیکی که خیلی کلاساش درهمه
+اه من نمیفهمم مکانیکی چیه آخه؟
*جیمین ول کن بزار هر چی دوس داره انتخاب کنه
جیمین: من که چیزی نمیگم فقط میگم خوشم نمیاد
_پس چه رشته ای برم؟
-موسیقی
همه پشت سرشون نگاه کردن و جیمین گفت: ع تهیونگ؟ چرا انقدر دیر بیدار شدی؟
تهیونگ: دیشب دیر خوابیدم، خوابم نمیبرد
جیمین به پشت سر تهیونگ نگاه کرد و گفت: ع جونگکوکم داره میاد
جونگکوک نزدیک شد و با لبخند گفت: سلام
_میگم جونگکوک یکم سخت نیست؟؟
جیمین با چشم غره ای گفت: شما انتخابتو بکن
_جدی خیلی سخته...
تهیونگ: کجاش سخته نامی؟
نامجون: چه بدونم تو دهن نمیچرخه مگه نه جیهوپ؟
جیهوپ: من که اسما تو یادم نمیمونه که حالا بخواد سخت باشه یا آسون
جونگکوک لبخندی زد و به نامجون گفت: تو هر چی میخوای صدام کن

 تهیونگ: کجاش سخته نامی؟ نامجون: چه بدونم تو دهن نمیچرخه مگه نه جیهوپ؟ جیهوپ: من که اسما تو یادم نمیمونه که حالا بخواد سخت باشه یا آسونجونگکوک لبخندی زد و به نامجون گفت: تو هر چی میخوای صدام کن

Ups! Gambar ini tidak mengikuti Pedoman Konten kami. Untuk melanjutkan publikasi, hapuslah gambar ini atau unggah gambar lain.

نامجون: کوکی خوبه؟
جونگکوک با لبخند: آره باحاله
*وای گشنم شد
جیمین: جین یکم تحمل کن یونگی هم برسه...
جین: حالا ما بریم میاد دیگه
جیمین: ع رفاقتت با شکمت تموم میشه؟
بین بحث جین و جیمین جونگکوک به پشت سرش نگاه کرد و گفت: فکر کنم اومد....
نامجون: بریم بعد میایم انتخاب میکنیم
جیمین: میل خودتونه ولی بعد از صبحونه بیلبوردا شدید شلوغ میشه....
تهیونگ: راست میگه بیایید انتخاب کنید بعد بریم
بعد جلو رفت و گفت: من موسیقی و گرافیک رو انتخاب میکنم
جونگکوک که زمان انتخاب رشته تهیونگ بهش نگاه میکرد و لبخند میزد، با صدای یونگی به خودش اومد: هی تو ای بابا اسمت چی بود؟
قبل از جواب دادن جونگکوک نامجون گفت: اسمش و آسون کردم بهش بگو کوکی...
دوباره جین گفت: وای گشنمه....
نامجون با شیطنت گفت: کوکی

جین با حرص نگاهش کرد و بعد همه زدن زیر خنده، جونگکوک جلو رفت و با انتخاب رشته تهیونگ کمی به فکر فرو رفت، فکر روزهای خاطره انگیزش با مادربزرگ: لی: ببین برات یه ساز دهنی گرفتم دوسش داری آره؟ جونگکوک: مادر بزرگ این خیلی قشنگهلی: عزیزم میخوام تا ابد ا...

Ups! Gambar ini tidak mengikuti Pedoman Konten kami. Untuk melanjutkan publikasi, hapuslah gambar ini atau unggah gambar lain.

جین با حرص نگاهش کرد و بعد همه زدن زیر خنده، جونگکوک جلو رفت و با انتخاب رشته تهیونگ کمی به فکر فرو رفت، فکر روزهای خاطره انگیزش با مادربزرگ:
لی: ببین برات یه ساز دهنی گرفتم دوسش داری آره؟
جونگکوک: مادر بزرگ این خیلی قشنگه
لی: عزیزم میخوام تا ابد این ساز دهنی رو پیش خودت داشته باشی...
با به یاد آوردن ساز دهنی قرمز رنگش، شوکه شد، انگار اون ساز دهنی یادش رفته بود، مگه میشه؟ جین نگاهی به جونگکوک کرد و گفت: انتخاب کن دیگه...
تهیونگ که تا اون لحظه مشغول صحبت و شوخی با جیهوپ بود با حرف جین به جونگکوک نگاه کرد، جین دوباره گفت: هی اینجایی؟

فیک: جونگکوکTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang