پارت شصت و دوم

71 9 4
                                    

طوفان خوابیده بود و بارون آرومی بعد از هوای وحشتناک چند لحظه قبل داشت به فضا آرامش میداد، با صدای بارون چشمهاشون رو باز کردند و کمی از هم فاصله گرفتند، صورت هاشون رو به روی همدیگه بود با چشمهاشون انگار روی صورتشون راه میرفتند، برق نگاه هر دو به سم...

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

طوفان خوابیده بود و بارون آرومی بعد از هوای وحشتناک چند لحظه قبل داشت به فضا آرامش میداد، با صدای بارون چشمهاشون رو باز کردند و کمی از هم فاصله گرفتند، صورت هاشون رو به روی همدیگه بود با چشمهاشون انگار روی صورتشون راه میرفتند، برق نگاه هر دو به سمت لبهاشون میرفت و بعد طوری که خجالت بکشن فورا به چشمها نگاه میکردند، برقی که تو چشمهاشون بود به طور واضح قابل دیدن بود، تنشی که بین آب و آتش هر لحظه بیشتر میشد داشت لحظه های نگاه کردن رو تند تند سپری میکرد، برای چشیدن طعم بوسه های آب، آتش به خودش جسارت داده بود و انگار خجالتی که همیشه داشت رو توی اون لحظه کنار گذاشت، کمی جلو رفت و در حالی که دیگه چشم از لبها برنمیداشت به سمت لبهای آب خم شد، چیزی که نمیدونست خواستن دوبرابر این تجربه توسط آب بود، با این خم شدن انگار که با آب امتیاز داده باشن فورا خودش رو نزدیک کرد، برخورد لبها باهم لرزشی توی بدن هر دو به وجود آورد، لرزشی که دیگه از سرما نبود، هر لحظه بیشتر میبوسیدند، تنش بینشون بیشتر میشد، دستها روی سرو گردن حرکت میکردند و طوری که انگار بیشتر میخواستند هر دو سر همدیگر رو به سمت خودشون فشار میدادند....

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

_تو اسمت چیه؟! +ووشیک_خب ووشیک من کارآگاه لی سون کیون هستم میخوام چندتا سوال ازت بپرسم میشه بشینی؟! ووشیک اما با کمی استرس در حالی مینشست گفت: اتفاقی افتاده؟! لیسون: نه خطر رفع شده فقط چندتا سوالهووشیک: بله در خدمتملیسون: تو دیروز تو آشپزخونه کار ...

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

_تو اسمت چیه؟!
+ووشیک
_خب ووشیک من کارآگاه لی سون کیون هستم میخوام چندتا سوال ازت بپرسم میشه بشینی؟!
ووشیک اما با کمی استرس در حالی مینشست گفت: اتفاقی افتاده؟!
لیسون: نه خطر رفع شده فقط چندتا سواله
ووشیک: بله در خدمتم
لیسون: تو دیروز تو آشپزخونه کار کردی درسته؟!
ووشیک: بله
لیسون: بعدش کجا رفتی؟!
ووشیک: پیش مادرم تو بوسان
لیسون: پس خبر نداری چه اتفاقی افتاده
ووشیک: کم و بیش شنیدم که یکی از بچها حالش بد شده
لیسون: خب پس کامل نشنیدی
ووشیک: گفتن مسموم شده
لیسون: میدونی از چی مسموم شده؟!
ووشیک: نه راستش
لیسون: به خاطر خوردن سوپ
ووشیک اخم کنجکاوانه ای کرد و لیسون ادامه داد: گویا وقتی سوپ گاو رو میخوره مسموم میشه
ووشیک: ولی چطوری آخه من هم از اون سوپ اون روز خوردم!!!
لیسون: بله خبر دارم خیلیا خوردن
ووشیک: پس چرا مسموم شده؟!
لیسون: انگار توی سوپش دارو پیدا شده
ووشیک: دارو؟!
لیسون: آره ببین من نمیگم تو مقصری یا تو دارو ریختی یا هر کس دیگه ای چون برای متهم کردن دیگران اینجا نیستم فقط میخوام خوب به دیروز صبح فکر کنی ببینی چیزی یادت میاد؟!
ووشیک: چی مثلا؟!
لیسون: اینکه ببینی کسی کار مشکوکی کنه
ووشیک: نه من چیز مشکوکی ندیدم
لیسون: این پسره یواین میشناسیش
ووشیک: بله بچها گفتن اون مسموم شده
لیسون: اون نیومد ازت سوپ بگیره؟!
ووشیک: نه
لیسون: یا یکی از دوستاش
ووشیک: نه چون دانشجوها حق ندارن خودشون بیان مواد غذایی بگیرن
لیسون: دوستای یواین رو میشناسی؟!
ووشیک: نه زیاد من یدونه لیومی دوست دخترشو میشناسم، یدونه باک رو
لیسون: خوبه پس حرفی نمیمونه میتونی بری

فیک: جونگکوکDonde viven las historias. Descúbrelo ahora