سرگرم ساندویچ های خوشمزه با موزیک ملایم توی اتومبیل اهدایی پدر نامجون مشغول خوشگذرونی بودند، با اینکه ساندویچ کوچیکی بود اما باز هم راضی نگهشون میداشت بین تمام خوردن های با میل و بی میل این جین بود که هر لقمه که برمیداشت پشت سرش از خوشمزگی غذا میگفت:
واقعا خیلی خوشمزه ست
نامجون:این صدمین باریه که اینو میگی
جین:آخه خوشمزه ست
یونگی باخنده: نوش جان
جین: نوشابه نداریم
نامجون: پررو
جین: وا چیه؟
تهیونگ: راست میگه الان میچسبه
یونگی: سوجو هم هستش بدم؟
جین: آره
نامجون: بیخیال حیفش نکن با غذا آخه
یونگی: پس همون کوکا رو میدم تا اونجا
جیهوپ: من لیوان ندارم
تهیونگ: هیچکس نداره
جین: اون لیوان یه بار مصرفا رو بده
یونگی: اوکیجونگکوک بین تمام بحثهای شیرین یا تلخ حالا حواسش کاملا روی جیمین متمرکز بود، چرا چیزی نمیگفت؟ چرا دل و دماغ نداشت؟ چرا مثل روزهای اول دوستی دیگه شاداب نبود؟ چی عوضش کرده بود؟ جونگکوک نگاهی به ساندویچ نیم خورده جیمین انداخت،انگار علاقه ای به غذا خوردن هم نداشت،نگاهش میکرد، با ساندویچ توی دستش در حالی که از پنجره ماشین بیرون و تماشا میکرد، انگار شده بود مثل مرد تنهای فضانوردی که ۹۶ کیلومتر بالاتر از سطح ماه به انتظار دوستانش نشسته، تهیونگ لیوان کوکای جونگکوک رو گرفت و گفت: بیا میخوری؟
جونگکوک به تهیونگ نگاه کرد و بعد گفت: ممنون
تهیونگ: چیه؟ انگار ناراحتی؟
جونگکوک: نه ناراحت نیستم فقط میشه یه سوال بپرسم؟
تهیونگ: آره حتما
جونگکوک: چرا جیمین انقدر ازتون دوره؟
تهیونگ: نه اینطور نیست ما اونو از خودمونم بیشتر دوس داریم انقدر که لقبش توی گروه فرشته ست
جونگکوک: چه باحال!!!
تهیونگ: آره
جونگکوک: پس چرا الان اینطوریه
تهیونگ: فرشته ها هم غمگین میشن دیگه
جونگکوک به جیمین نگاه کرد و بعد گفت: ینی کی ناراحتش کرده؟
تهیونگ به چونه جونگکوک دست زد و به سمت خودش برش گردوند و گفت: منو ببین
جونگکوک نگاهش کرد و تهیونگ گفت: نگران نباش خوب میشه باشه؟
YOU ARE READING
فیک: جونگکوک
Fanfictionاز دنیاتون متنفرم، دنیاتون بوی لجن میده، بوی کثافت، توی دنیاتون آدما جایی ندارن... جونگکوک پسری که به خاطر وضعیت نادر جسمیش مورد قضاوت های نا به جا قرار میگیره، میتونه از این باتلاق بیاد بیرون؟ زوج: تهکوک، یونمین ژانر: متفاوت، عاشقانه، خفگان، غمگی...