پارت چهل و هفتم

91 10 2
                                    

انگار تمام دنیا پیش چشمش سیاه شده بود، به انگشتهای مردی که تمام زندگیش بود نگاه میکرد و مدام چشمهاشو از ترس میبست ولی انگار اتفاق افتاده بود، یونگی حلقه کاپلیش رو دراورد و باعث تعجب همه شد، نامجون گفت: یونگی؟!!! جیمین به گریه افتاد و یونگی گفت: فق...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


انگار تمام دنیا پیش چشمش سیاه شده بود، به انگشتهای مردی که تمام زندگیش بود نگاه میکرد و مدام چشمهاشو از ترس میبست ولی انگار اتفاق افتاده بود، یونگی حلقه کاپلیش رو دراورد و باعث تعجب همه شد، نامجون گفت: یونگی؟!!!
جیمین به گریه افتاد و یونگی گفت: فقط اینو بگم حس من به جیهوپ عشق نیست، علت اهمیت دادن بهش....
قبل از کامل کردن حرفش به جونگکوک نگاه کرد، جونگکوک که فهمید نباید توی جمع باشه لبخندی زد و بعد بلند شد و گفت: من میرم تهیونگ و پیدا کنم
یونگی: ببخشید
جونگکوک: نه بابا چیزی نشده...
جونگکوک دور شد و نامجون گفت: کارت زشت بود
یونگی:اون تازه وارده نمیدونیم میشه بهش اعتماد کرد یا نه
جین: حالا بیخیال گفتی علت اهمیت دادنت چیه؟
یونگی: بیماریش
جین: چی؟  چه بیماری ای؟
یونگی: بیماری خواب
نامجون: ینی چی؟
یونگی: این جور افراد ممکنه یک دفعه برای چند دقیقه به حالت اغما برن، راستش چند سال پیش زمان مدرسه مادرش بهم اینو گفت، چون مادرش ازدواج کرده بود گفت به خاطر شوهرم نمیتونم جیهوپ رو داشته باشم کنار خودم چون شوهرم دوسش نداره
جین با تاسف: عجب مادری!!!
یونگی: خلاصه که گفت یه بیماری داره که هیچ درمانیم نداره، رفته رفته ممکنه فراموشی بگیره حتی ولی خب من تحقیق کردم احتمال فراموشی درصدش خیلی کمه
نامجون با بغض گفت: وای فکر کن جیهوپ ما رو نشناسه
یونگی: برای همین حواسم بهش هست ممکنه این حمله روی پله بهش دست بده، ممکنه روی یه بلندی باشه یا همین دریا ممکنه تو دریا اتفاق بیفته و اگر حواست بهش نباشه اون وقت....
جین: اون وقت ممکنه جونش و از دست بده
جیمین با اشک: خب اینو باید میگفتی
یونگی: نمیتونستم مادرش گفت خودش چیزی از بیماریش نمیدونه
جین: خب مگه ما میخواستیم بگیم
یونگی: آهان ینی میگی عدس تو دهن تو خیس میشه
جین با دلخوری: یونگی
نامجون:ای بابا
یونگی: خلاصه که به خاطر همون وقتی منو زد چیزی نگفتم کس دیگه ای بود فکش و میاوردم پایین
جین سرش رو چرخوند و گفت: کجا رفتن این دوتا
نامجون: الان میان
یونگی: آهان راستی جیهوپ از من قول گرفته بود که در رابطه با مادرش چیزی به کسی نگم، نباید بهش بگید اوکی
جین: حالا عدس تو دهن کی خیس نمیشه
نامجون:بسه ای بابا
بعد به یونگی گفت: باشه
یونگی: راجع به بیماریشم نمیدونه چون وقتی حمله بهش دست میده قبل و بعدش رو یادش میره
نامجون: اوکی چیزی نمیگیم ولی تهیونگ باید بفهمه
یونگی: به تهیونگ خودتون بگید صلاح بدونه به جونگکوک میگه...
جین: اوکی

فیک: جونگکوکWhere stories live. Discover now