یونگی که از لحن نامجون خنده ش گرفته بود گفت: عین پدرا حرف میزنی
نامجون کلافه: بحث و نپیچون ببین من واقعا دلم نمیخواد اینطوری ببینمتون اصلا تا حالا به جیمین نگاه کردی؟ از اول سفر چندتا کلمه حرف زد؟ اصلا اون ساندویچی که بهش دادیو خورد؟
یونگی سکوت کرد و سرش رو پایین انداخت، نامجون گفت: وضعیت و درست کن من نمیدونم چی بین تو و جیهوپه ولی هر چیزی هست این وضعیت و درست کن
یونگی: چیزی بین منو جیهوپ نیست
نامجون: اما اینطوری دیده نمیشه، تو داری بیش از حد به جیهوپ اهمیت میدی، یه طوری رفتار میکنی انگار میترسی براش اتفاقی بیفته
یونگی دوباره ساکت شد و نامجون ادامه داد: ببین ما دوستیم همونطور که الان تو آشفتگی هات پشتتم همونطور هم نباید چیزی رو ازت مخفی کنم، اگر چیزی درمورد جیهوپ هست که ما نمیدونیم باید بهمون بگی
یونگی: نمیتونم
نامجون: چرا؟
یونگی: تو نمیفهمی
نامجون با حرص: باشه منم میرم از خودش میپرسم
نامجون به سمت در ورودی خونه برگشت و یونگی جلوشو گرفت و گفت: چیکار میکنی دیوونه بعد میگی دوستی؟ همین الان نگفتم، داری راز برملا میکنی وای به حال روزیکه بگم
نامجون: خب بگو
یونگی سکوت کرد و نامجون گفت: دیدی تا صبح هم وایستم نمیگی، ببین یونگی من نمیدونم از وقتی که مادر جیهوپ باهات حرف زد چیشد که شروع کردی به اهمیت دادن بهش حالا اوایل کمتر بود الان خیلی بیشتر شده جوری که فقط چشمات جیهوپ رو میبینه، تو کی دیدی جیمین حسادت کنه؟ به خاطر همین رفتاراته دیگه
یونگی به خاطر پیش کشیدن حرف مادر جیهوپ شوکه به نامجون نگاه کرد و گفت: چیه کجای حرفمو نفهمیدی؟ حسادت جیمین برات شوکه آوره یا اونجای حرفم که گفتم مادر جیهوپ؟
یونگی همچنان با استرس نگاهش میکرد که نامجون گفت: ببین داداش ما با هم دوستیم تو دوستیمون پنهان کاری معنا نداره، توی همه خراب کاریا باهم بودیم حالا در جواب اینکه چی بین خودتو جیهوپه داری سکوت میکنی؟!! پنهان کاری میکنی؟؟؟؟!!!؟؟
یونگی سکوت کرد و نامجون گفت: باشه تحت فشارت نمیزارم اما بعضی وقتا سکوت ممکنه کار دستت بده، من گفتنیا رو گفتم حالا تصمیم با خودته یا میونت با جیمین رو درست میکنی یا جیمین و واسه همیشه از دست میدی...
یونگی با نگاه ناباورانه ای بعد از حرف آخر نامجون بهش خیره شد و نامجون گفت: بیا بریم صندلیا رو بیاریم
جین که تا لحظه آخر نظاره گر بحث بین نامجون و یونگی بود، با ورود نامجون به پذیرایی خونه با اشاره مسئله رو پرسید و نامجون هم با اشاره گفت که چیزی نیست....
YOU ARE READING
فیک: جونگکوک
Fanfictionاز دنیاتون متنفرم، دنیاتون بوی لجن میده، بوی کثافت، توی دنیاتون آدما جایی ندارن... جونگکوک پسری که به خاطر وضعیت نادر جسمیش مورد قضاوت های نا به جا قرار میگیره، میتونه از این باتلاق بیاد بیرون؟ زوج: تهکوک، یونمین ژانر: متفاوت، عاشقانه، خفگان، غمگی...