پارت یازدهم

167 22 3
                                    

با اضطراب تمام وارد بزرگترین دانشگاه/خوابگاه سئول شد، دانشگاه شبانه روزی (SNU) با تعجب و هیجان به اطراف نگاه میکرد و گاهی هیجان زده دهنش از تعجب باز میموند، دانشگاه نزدیکه محوطه جنگل مانند شهر ساخته شده بود و به قدری بزرگ بود که نه تنها جونگکوک بل...

Ops! Esta imagem não segue nossas diretrizes de conteúdo. Para continuar a publicação, tente removê-la ou carregar outra.

با اضطراب تمام وارد بزرگترین دانشگاه/خوابگاه سئول شد، دانشگاه شبانه روزی (SNU) با تعجب و هیجان به اطراف نگاه میکرد و گاهی هیجان زده دهنش از تعجب باز میموند، دانشگاه نزدیکه محوطه جنگل مانند شهر ساخته شده بود و به قدری بزرگ بود که نه تنها جونگکوک بلکه تمام سال اولی ها رو متعجب کرده بود، هنگام ورود سخنرانی مدیر کل دانشگاه پخش میشد: سلام، به بزرگترین دانشگاه کشور در شهر سئول خوش آمدید...
کمکم جمعیتی که درباره دانشگاه پچ پچ میکردند، ساکت شدند تا واضح تر بتونن سخنرانی مدیر رو بشنون: این مجموعه از چندین سال قبل که ساخته شد و بازسازی شد سالانه دانشجوهای زیادی رو در خودش جای داده و مفتخر به همکاری با دانشگاههای ایالات متحده و برخی دانشگاه های اروپا و کانادا بوده، ساختمان های اداری هیچ ارتباطی با دانشجوها ندارند و صرفا اگر دانشجویی کار اداری داشت باید با والدینش مراجعه کنه و هرگز خودش حق پا گذاشتن به ساختمان های اداری رو نداره، این دانشگاه متشکل از 8 هزار کتابخانه، 250 هزار کلاس، 4 ساختمان اداری و مدیریتی، و خوابگاهی دوبرابر خوده دانشگاه هست، ساختمان های موجود در این مکان ابزار سرگرمی، علمی، ماجراجویی زیادی رو فراهم کرده،تحصیل، تفریح، خواب، خوراک،خدمات بهداشت و درمان در این دانشگاه کاملا رایگان هست، اتاق های دانشگاه معمولا تک نفره و شخصی هستند ولی دانشجویانی که تمایل دارند با دوست خودشون یا دوستانشون در یک اتاق باشند میتوانند همین الان هنگام تقسیم کلاسها و مشخص شدن دروس و رشته های مورد علاقه درخواست بدن تا اتاق در اختیارشون قرار بگیره، در کنار رشته درسیتون هم میتونید هر رشته ورزشی که خواستید انتخاب کنید و توش خودتون و محک بزنید، کسی سوالی داره؟
یک نفر از اون جمعیت 30 هزار نفری دست بلند کرد و گفت: میتونیم از دانشگاه بیرون هم بریم؟
مدیر: روزهای تعطیل امکانش هست فقط باید کارت بزنید که مدیر ها، ناظم ها و همچنین نگهبانها مطلع باشن...
مدیر: سوال دیگه؟
یک نفر دیگه دست بلند کرد و گفت: برخوردتون با روابط بچها چطوره؟
مدیر: چه روابطی؟
_رابطه دیگه این دانشگاه مختلطه و ممکنه که....
حرفش رو ادامه نداد و مدیر لبخندی زد و بقیه بچها هم خندیدند مدیر گفت: تا وقتی نظم دانشگاه بهم نخوره مشکلی نیست...
مدیر: سوال دیگه
همه سکوت کردند و مدیر گفت: بسیار خب تنها نکته ای که میمونه اینه که کاملا برید شرح حالتون رو به مسئولین بهداشت و درمان توضیح بدین، مثل: بیماری خاص، مصرف داروی خاص یا هرچیزی تا اگر مشکلی پیش اومد سریعا اقدام کنند و اینم بگم این دانشگاه و خوابگاه به شدت روی نظم میچرخه وقت و ساعات معین برای درس خوندن تغزیه و تماشای تلویزیون تعیین شده که مسئولین در اختیارتون میزارن...
بعد نگاهی به کنار دست خود انداخت و به آقای نسبتا قد بلندی اشاره کرد و گفت: حالا آقای ستومومیازاکی ترتیب کلاس ها رو براتون مشخص میکنه....
ستومو: سلام....
پس از چند دقیقه دانشجوها هر کدوم به سمت اتاق های خودشون رفتند، اتاقهای کاملا شخصی، تمیز و پر از امکانات رفاهی، اندازه هر کدوم به قدری بزرگ بود که فضای مناسب و راحتی رو برای بچها فراهم میکرد، جونگکوک وارد اتاقش شد، باورش نمیشد یه همچین چیزی نسیبش شده، پنجره اتاقش رو به جنگل کوچیکه پشت دانشگاه بود و به شدت دنج به حساب میومد، تلویزیون با کیفیت، و از همه مهمتر یخچال پر از مواد خوراکی، احساس میکرد دیگه چیزی کم نداره، با ذوق به سمت حموم رفت و یک دوش حسابی گرفت،

بعد جلوی آینه قدی حموم برای چند دقیقه ایستاد و بدنش رو تماشا کرد، بدنی که هیچ ربطی به بدن پسرها نداشت، متفاوت بودن دستگاه تناسلی، و مصرف قرصهایی که داشت به اتمام میرسید، همه و همه باعث شد صدای مدیر دوباره تو سرش بچرخه(شرح حالتون رو به مسئولین بهدا...

Ops! Esta imagem não segue nossas diretrizes de conteúdo. Para continuar a publicação, tente removê-la ou carregar outra.

بعد جلوی آینه قدی حموم برای چند دقیقه ایستاد و بدنش رو تماشا کرد، بدنی که هیچ ربطی به بدن پسرها نداشت، متفاوت بودن دستگاه تناسلی، و مصرف قرصهایی که داشت به اتمام میرسید، همه و همه باعث شد صدای مدیر دوباره تو سرش بچرخه(شرح حالتون رو به مسئولین بهداشت بگید) اما چطور؟ چی میخواست بگه؟ چجوری میخواست بگه؟ اگر میگفتن چرا یه همچین قرصی میخوای؟ باید چی جواب میداد؟! انگار بدبختیش هنوزم ولش نکرده بود، گریه ش گرفت و روی زمین نشست، پس از کمی هق هق کردن بلند شد و حوله اهدایی دانشگاه رو به خودش پیچید، بعد آماده شد و در اتاقش رو قفل کرد، چاره ای نداشت باید به مسئولین اطلاع میداد، باید میگفت که چی میخواد چون میدونست اگر داروهاش تموم میشدن درد بدنی شدیدی میگرفت، با اضطرابی که داشت آروم آروم به دفتر بهداشت و درمان زدیک شد، اما هر قدم که نزدیک تر میشد مکالمه ای که توی اتاق در جریان بود، به گوشش میخورد و انگار لحظه به لحظه صداها پررنگتر میشد...
_ببینید پسر من که نمیخواد جار بزنه این مشکلش رو
+میدونم خانوم ولی موندنش امکان پذیر نیست
_آخه چرا؟
+چون اختلال تو نظم دانشگاه ایجاد میکنه
_دارم میگم کسی نمیفهمه
+هر چی هم بگید باز این مشکل لو میره
_اگر اطمینان بدم چی؟
+متاسفم پسر شما امکان تحصیل در این دانشگاه رو نداره
_این بی انصافیه
+بله ولی واقعیت جامعه ماست، و این جامعه قدرت پذیرش افراد ترنسجندر رو نداره...
_شما استارتش و بزنید خب
+دست ما نیست، پسر شما جزو بیماری های خاص حساب نمیشه جزو انسان های خاص حساب میشه و پذیرشش تو این دانشگاه ممکن نیست...
مکالمه هر لحظه شکل خشن‌تری به خودش میگرفت،

جونگکوک با گریه به دیوار اتاق تکیه داده بود و مکالمه بی عدالتی رو گوش میداد و ترسش هم بیشتر میشد چون میدونست اون هم مشکل داره، حرفهای لیسا رو یادش میومد که گاهی از روی عصبانیت بهش میگفت ترنس، انگار دوباره داشت خودش رو تو گرداب زندگیش میدید، کمی حو...

Ops! Esta imagem não segue nossas diretrizes de conteúdo. Para continuar a publicação, tente removê-la ou carregar outra.

جونگکوک با گریه به دیوار اتاق تکیه داده بود و مکالمه بی عدالتی رو گوش میداد و ترسش هم بیشتر میشد چون میدونست اون هم مشکل داره، حرفهای لیسا رو یادش میومد که گاهی از روی عصبانیت بهش میگفت ترنس، انگار دوباره داشت خودش رو تو گرداب زندگیش میدید، کمی حواسش پرت شد، زن با صدای بلند و خشمگین بیرون اومد و دست پسر گریونش رو گرفت، جونگکوک صاف شد و سریع اشکاش و پاک کرد و از در فاصله گرفت، مسئول بهداشت بعد از بدرقه زن به جونگکوک که با ترس نگاهش میکرد گفت: چیه؟
جونگکوک: هیچی
سریع به راه افتاد....
مسئول اما با شک دنالش راه افتاد و گفت: وایستا مشکلت چیه؟
جونگکوک قدمش رو سریع تر کرد و همزمان مسئول هم سریع دوید: وایستا میگم
جونگکوک با استرس زیاد میدویید و بلند گفت: هیچی نمیخوا...
وسط حرفش مهمترین اتفاق زندگیش افتاد....

فیک: جونگکوکOnde histórias criam vida. Descubra agora