پارت سی و یکم

103 16 9
                                    

چیشده بود؟ حالش بهتر بود؟ درد نداشت؟ با تعجب به اطرافش نگاه کرد، سطلی که توش استفراق کرده بود، نبود، اتاق بوی مشک میداد و انگار وارد بهشت شده بود، احساس میکرد مرده، به در نگاه کرد، فکر کرد اگر الان در رو باز کنه چهره مادربزرگش و میبینه، بلند شد تا...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

چیشده بود؟ حالش بهتر بود؟ درد نداشت؟ با تعجب به اطرافش نگاه کرد، سطلی که توش استفراق کرده بود، نبود، اتاق بوی مشک میداد و انگار وارد بهشت شده بود، احساس میکرد مرده، به در نگاه کرد، فکر کرد اگر الان در رو باز کنه چهره مادربزرگش و میبینه، بلند شد تا سمت در بره که با صدایی ایستاد: چیشده؟ کجا میری؟
مات نگاه کرد و بعد گفت: تهیونگ؟!

چیشده بود؟ حالش بهتر بود؟ درد نداشت؟ با تعجب به اطرافش نگاه کرد، سطلی که توش استفراق کرده بود، نبود، اتاق بوی مشک میداد و انگار وارد بهشت شده بود، احساس میکرد مرده، به در نگاه کرد، فکر کرد اگر الان در رو باز کنه چهره مادربزرگش و میبینه، بلند شد تا...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


تهیونگ کاسه سوپ رو کنار تخت گذاشت و سمتش رفت و گفت: حالت خوبه؟
جونگکوک  ازش فاصله گرفت و با تعجب گفت: تو؟! تو اینجا؟!
تهیونگ: آره من بیا، بیا بشین دیدم حالت خوب نیست اومدم پیشت...
جونگکوک کمی چشمش رو مالید و به اطرافش نگاه کرد بعد به تهیونگ نگاهی کرد و ناباورانه گفت: من حالم خوبه
تهیونگ: آره چون بهت دارو دادم
جونگکوک که میدونست با هر دارویی حالش خوب نمیشه کلافه به سمت تختش رفت و بعد گفت: نه ببین تو متوجه نیستی من خوب شدم ینی کاملا سالمم درد ندارم میفهمی!!!!
تهیونگ با نگرانی به سمتش رفت گفت: خب اینکه خوبه الان مشکل چیه؟
جونگکوک نمیتونست حقیقت رو بگه برای همین کلافه گفت: اه ببین منظورم اینه که،،،، آخه چطوری بگم میدونی میخوام ینی بگم که کاملا خوب شدم!!!!
تهیونگ کمی گیج گفت: خب اینکه خوبه جونگکوکی منظورت چیه؟
جونگکوک: نه میدونم خوبه ولی آخه میگم یه دفعه خوب شدم ینی منظورم اینکه اونقدر مریض بودم الان خوب شدم حالم خوبه!!!!
تهیونگ باز هم گنگ گفت: خب الان چیش عجیبه خب خوب شدی دیگه...
جونگکوک عصبی کمی داد زد و از روی تخت بلند شد و گفت: انقدر حرف منو تکرار نکن!!!!

فیک: جونگکوکWhere stories live. Discover now