چیشده بود؟ حالش بهتر بود؟ درد نداشت؟ با تعجب به اطرافش نگاه کرد، سطلی که توش استفراق کرده بود، نبود، اتاق بوی مشک میداد و انگار وارد بهشت شده بود، احساس میکرد مرده، به در نگاه کرد، فکر کرد اگر الان در رو باز کنه چهره مادربزرگش و میبینه، بلند شد تا سمت در بره که با صدایی ایستاد: چیشده؟ کجا میری؟
مات نگاه کرد و بعد گفت: تهیونگ؟!
تهیونگ کاسه سوپ رو کنار تخت گذاشت و سمتش رفت و گفت: حالت خوبه؟
جونگکوک ازش فاصله گرفت و با تعجب گفت: تو؟! تو اینجا؟!
تهیونگ: آره من بیا، بیا بشین دیدم حالت خوب نیست اومدم پیشت...
جونگکوک کمی چشمش رو مالید و به اطرافش نگاه کرد بعد به تهیونگ نگاهی کرد و ناباورانه گفت: من حالم خوبه
تهیونگ: آره چون بهت دارو دادم
جونگکوک که میدونست با هر دارویی حالش خوب نمیشه کلافه به سمت تختش رفت و بعد گفت: نه ببین تو متوجه نیستی من خوب شدم ینی کاملا سالمم درد ندارم میفهمی!!!!
تهیونگ با نگرانی به سمتش رفت گفت: خب اینکه خوبه الان مشکل چیه؟
جونگکوک نمیتونست حقیقت رو بگه برای همین کلافه گفت: اه ببین منظورم اینه که،،،، آخه چطوری بگم میدونی میخوام ینی بگم که کاملا خوب شدم!!!!
تهیونگ کمی گیج گفت: خب اینکه خوبه جونگکوکی منظورت چیه؟
جونگکوک: نه میدونم خوبه ولی آخه میگم یه دفعه خوب شدم ینی منظورم اینکه اونقدر مریض بودم الان خوب شدم حالم خوبه!!!!
تهیونگ باز هم گنگ گفت: خب الان چیش عجیبه خب خوب شدی دیگه...
جونگکوک عصبی کمی داد زد و از روی تخت بلند شد و گفت: انقدر حرف منو تکرار نکن!!!!
YOU ARE READING
فیک: جونگکوک
Fanfictionاز دنیاتون متنفرم، دنیاتون بوی لجن میده، بوی کثافت، توی دنیاتون آدما جایی ندارن... جونگکوک پسری که به خاطر وضعیت نادر جسمیش مورد قضاوت های نا به جا قرار میگیره، میتونه از این باتلاق بیاد بیرون؟ زوج: تهکوک، یونمین ژانر: متفاوت، عاشقانه، خفگان، غمگی...